نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسنده
دانشجوی دکتری حقوق خصوصی دانشگاه آزاد اسلامی واحد علوم و تحقیقات
چکیده
موضوعات
عنوان مقاله [English]
نویسنده [English]
An improper procedure is being followed for some time in certain family courts. Some of the judges attribute the advent of this phenomenon to the accumulation of legal cases in the courts. These courts refrain from execution of the decision of divorce by mutual consent persuading the applicant, usually the wife, to bring a new petition towards imposing the husband to satisfy the obligations extant in the certificate of incompatibility issued by mutual consent.To vindicate their claim, these judges rely on the letter of the single clause bill of the amendments to divorce law enacted in 1371 in the Expediency Council. They argue that since the legislator has used the word ”certificate” in case of the divorce by mutual consent, what is issued is not more than a certificate, and it is not legally applicable. It is just to introduce the spouses to the registry office for pronouncing divorce formula. Thus they add to the problems of the women in their referring to the courts and vindicating their rights. Criticizing this argument, the present article emphasizes the applicability of this certificate.
کلیدواژهها [English]
به جهت ایجاد ناسازگاریها و حقد و کینه در زوجین در طول زندگی و امکان مشکلتر شدن زندگی مشترک و ایجاد عسر و حرج، شارع شرایطی را برای جدایی و طلاق؛ علیرغم بیان کرامت بسیار؛ تشریع نموده است و قانونگذار معاصر موجباتی از باب حفظ نظم عمومی بر قواعد شرعی آن افزوده است. حکم اولیه و ابتدایی این است که اختیار طلاق در دست مرد است(ماده 1133 ق.م) و در مواردی خاص به زن اجازه داده شده تا با مراجعه به حاکم تقاضای طلاق نماید.(ماده 1130 ق.م) گاه نیز توافق طرفین به عنوان مبنای طلاق قرار میگیرد. معنای توافق زوجین هم آن نیست که اراده زن همچون اراده مرد و به همان میزان در نوع طلاق دخیل باشد و به تعبیری طلاق اقالۀ یک قرارداد فیمابین زوجین تلقی نمیشود، در واقع عقد نکاح به موجب اداره طرفین منعقد میشود، ولی سپس خود سازمانی مستقل مییابد و از تبعیت اراده طرفین خارج میگردد. بهاین معنی که زوجین نمیتوانند با تراضی یکدیگر نکاح را اقاله نمایند، چرا که چنین امری از نظر قانونگذار مخالف مصالح خانواده و مقررات طلاق که از قواعد نظم عمومی است، میباشد.
با توجه به اختیار شرعی مطلق مرد در طلاق و ایقاع بودن ماهیت طلاق، جهت گریز و استخلاص زن از برخی مشکلات، اجازه داده شده تا زوجه با اعطاء مالی به شوهرش از او طلاق بگیرد. شارع و به تبع قانونگذار ایران عنوان چنین طلاقی را خلع و یا مبارات نهاده است. که در اولی وجود کراهت زوجه و در دومی وجود کراهت در زوجین شرط است. طلاق خلع و مبارات بر اساس تقسیمبندی شارع جز طلاقهای بائن میباشند.(جبعیالعاملی، 1382، ص 368) طلاق بائن طلاقی است، که شوهر نمیتواند رجوع ابتدای در آن داشته باشد.(جبعیالعاملی، 1382، ص249) یعنی تا هنگامی که زن به آنچه بخشیده رجوع نکند؛ شوهرش حق رجوع ندارد. در طلاق خلع، رجوع زوجه به بذل به معنی نفی کراهت و میل به بازگشت به زوج است و اگر زن رجوع کند؛ طلاق به رجعی بدل میشود.(جبعیالعاملی، 1382، ص250) در مبارات کراهت و انزجار طرفینی است پس اگر تنها یک طرف نسبت به طرف دیگر انزجار داشته باشد، لفظ مبارات در طلاق صحیح نخواهد بود و چون کراهت از هر دو طرف است، از این رو مبلغ عوض در مبارات نباید بیش از مهریهای باشد که شوهر به زن داده است.(جبعیالعاملی، 1382، ص349)
در مبارات نیز هنگامی که زوجه از بذل رجوع میکند، زوج میتواند حق خود را اعمال نماید. ولی شارع او را مجبور به الغاء یکبارۀ طلاق نمیکند. بلکه مقرر نموده که پس از رجوع زوجه در بذل، طلاق رجعی خواهد شد، که در این صورت اگر زوج تمایل داشته باشد میتواند به زوجه رجوع نماید و در صورت عدم تمایل تا انقضاء عده رجوع نخواهد نمود، تا بینونت کامل شود.
با اتخاذ مفهوم گستردۀ از تراضی زوجین، میتوان طلاقهای توافقی را نوعی طلاق با تراضی زوجین دانست. در مرحله عمل نیز دادگاهها از طلاق خلع و یا مبارات تحت عنوان طلاق با تراضی استفاده نمایند و در احکام نیز از لفظ خلع یا مبارات جهت تعیین نوع طلاق بهره میبرند. در طلاق توافقی گاه زن و مرد متفقاً اقدام به تقدیم دادخواست طلاق مینمایند، که قضات محکمه به طلاق مبارات حکم میدهند و گاهی خواهان طلاق زوجه است، که زوج نیز با آن موافقت مینماید و دادگاه رأی به طلاق خلع میکند.
پس آنچه به عنوان طلاق توافقی در نظام حقوقی ایران مشهود است، یکی از اقسام طلاق بائن یعنی خلع و یا مبارات میباشد. با مداقه در آراء صادره از محاکم خانواده آشکار میگردد، که در تمامی طلاقهای توافقی زوجه اقدام به بذل مالی که اکثراً قسمتی یا همه مهریه میباشد، مینماید و نتیجتاً قاضی محکمه اقدام به صدور گواهی عدم امکان سازش وفق ماده واحد قانون اصلاح مقررات مربوط به طلاق مصوب 28/8/1371 مجمع تشخیص مصلحت نظام مینماید.
به موجب مادة 10 قانون حمایت از خانواده سال 1353 صدور گواهی عدم امکان سازش برای هر گونه طلاق الزامی شد. زوج و زوجه میبایست برای طلاق به دادگاه مراجعه و گواهی عدم امکان سازش تحصیل و سپس با تسلیم آن به دفتر رسمی طلاق مبادرت به اجرای صیغه طلاق و ثبت آن مینمودند و برای اولین بار لفظ «گواهی» وارد ادبیات حقوقی ایران شد.
لایحة قانونی دادگاه مدنی خاص مصوب 1/7/1358 به جای گواهی عدم امکان سازش از «اجازه طلاق» سخن گفته بود، که به شوهر داده میشد. تبصره 2 مادة 3 بیان میدارد:
«موارد طلاق همان است، که در قانون مدنی و احکام شرع مقرر گردیده ولی در مواردی که شوهر به استناد ماده 1133 قانون مدنی تقاضای طلاق میکند، دادگاه بدواً حسب آیۀ کریمۀ: «وَإِنْ خِفْتُمْ شِقَاقَ بَیْنِهِمَا فَابْعَثُواْ حَکَمًا مِّنْ أَهْلِهِ وَحَکَمًا مِّنْ أَهْلِهَا إِن یُرِیدَا إِصْلاَحًا یُوَفِّقِ اللّهُ بَیْنَهُمَا إِنَّ اللّهَ کَانَ عَلِیمًا خَبِیرًا» موضوع را به داوری ارجاع میکند و در صورتی که بین زوجین سازش حاصل نشود، اجازه طلاق به زوج خواهد داد».
در مواردی که بین زوجین راجع به طلاق توافق شده باشد، مراجعه به دادگاه لازم نیست. در واقع با تجدید اعتبار مقررات قانون مدنی در مورد طلاق معالاصول شوهر طبق مادة 1113 قانون مدنی میبایست، اختیار مطلق در مورد طلاق را داشته باشد و هر وقت بخواهد زن خود را طلاق دهد. لکن چون اینگونه آزادی مطلق زوج در طلاق با مصلحت اجتماعی سازگار نبود و با تعالیم اسلامی هم که طلاق را یک امر ناپسند تلقی کرده و جنبه استثنایی به آن داده وفق نمیداد، قانون جدید مقرر داشت، در صورتی که شوهر به استناد مادة 1133 قانون مدنی میخواهد، زن را طلاق دهد، باید به دادگاه مراجعه نموده و دادگاه بدواً موضوع را به داوری ارجاع مینماید و در صورتی که بین زوجین سازش حاصل نشود، اجازه طلاق به زوج خواهد داد و به علاوه قانون مزبور مقرر میداشت، در مواردی که بین زوجین راجع به طلاق توافق شده باشد، مراجعه به دادگاه لازم نیست. نتیجتاً مراجعه شوهر به دادگاه و تحصیل اجازه برای طلاق هنگامی لازم بود، که زوجین در این خصوص توافق نکرده بودند و در صورت توافق میتوانستند مستقیماً به دفتر رسمی طلاق مراجعه و اقدام به طلاق و ثبت آن نمایند. با توجه به اجحاف فراوان به زنان و اجبار آنان به توافق و بینظمیهای بسیار ناشی از این مجوز قانونی به تاریخ 28/8/1371 در مجمع تشخیص مصلحت نظام قانون اصلاح مقررات مربوط به طلاق تصویب گردید و صدور «گواهی عدم امکان سازش» در تمامی موارد طلاق حتی در صورت توافق طرفین لازم شناخته شده است.(صفایی،1379، ص225) قانون اصلاح مقررات مربوط به طلاق به جای حکم طلاق از اصطلاح «گواهی عدم امکان سازش» با توجه به سابقۀ این اصطلاح در قانون حمایت خانواده استفاده نموده است. قانون مزبور در همۀ موارد صدور «گواهی عدم امکان سازش» را لازم شناخته است. این مقاله در صدد رفع ابهام عبارت «گواهی» است، زیرا که در تمامی طلاقهای فعلی آنچه صادر میگردد، نام گواهی را داشته بهطور مثال در طلاق به درخواست زن دادگاه پس از احراز عسر و حرج زوجه اقدام به صدور گواهی مبنی بر عدم امکان سازش یا طلاق قضایی مینماید، و در صورت امتناع زوج از اجرای حکم بر اساس قاعده «الحاکم ولی المتنع» به جای شوهر اقدام به طلاق و امضای دفاتر مربوطه مینماید.(کاتوزیان،1378، ج2، ص256) طلاق توافقی نیز یکی از اقسام طلاق خلع یا مبارات با تمامی آثار مترتب بر آن به شمار میآید، که در آنجا نیز محکمه اقدام به صدور رای مینماید. حال جهت اثبات قابل اجرا بودن گواهی عدم امکان سازش باید به ماهیت این تصمیم پی برد. لذا در مباحث آتی به بیان انواع تصمیمات محاکم پرداخته میشود.
دعوا عبارت است، از توانایی قانونی مدعی حق تضییع یا انکار شده در مراجعه به مراجع صالح در جهت به قضاوت گذاردن دارا بودن یا نبودن ادعا و ترتیب آثار قانونی مربوط است.(شمس، 1384، ج1، ش491) بنابراین با تقدیم دادخواست یا اقامۀ دعوا مرجع قضایی(دادگاه) شروع به رسیدگی مینماید. مرجع صالح با آغاز رسیدگی اقدام به اخذ تصمیاتی مینماید و یا به عبارت دیگر تصمیماتی اتخاذ مینماید، که شناسایی ماهیت آنها دارای اهمیت بسیار است. مهمترین تصمیم یک محکمه در رسیدگی به پروندههای رأی است، که میتواند اعم از حکم یا قرار باشد. فارغ از گوناگونی احکام و قرارها، تصمیمات دادگاه تنها حکم یا قرار نبوده و در نتیجه طبقهبندی تصمیمات دادگاه و معین نمودن ماهیت آنها با توجه به تنوع اعمال و آثار مترتب به هر کدام از صاحبنظران محل اختلاف بوده است. در این زمینه مهمترین و اصلیترین اختلاف در تعیین معیاری است، که در آن تصمیمات قضایی از سایر اعمال دادگاه تشخیص داده شود. اهمیت این بحث در این است، که با روشن شدن ماهیت عمل دادگاه، شناسایی آثار آن از چهار بُعد اصلی امکانپذیر میگردد:
1- فراغت دادرسی از رسیدگی
2- ظهور اعتبار قضیه محکومها
3- عدم جریان مرور زمان
4- قابلیت اجراء(مدنی، ج2، ص271)،
زیرا که تصمیمات محاکم در یک تقسیمبندی کلی و سنتی در حقوق ایران به تصمیمات قضایی و اداری قابل تفکیک میباشد. زیرا که تصمیمات قضایی دارای برخی از آثار مذکور میباشند و تصمیمات اداری خیر.(کاتوزیان، 1386، ص162؛ واحدی، 1379، ص212) در یک معنای کلی و وسیع که همه انواع تصمیمات دادگاه را در بر بگیرد،میتوان این تعریف را بهکار برد، که: هرگونه اعمال اراده قاضی در مورد دعوا مطروحه که در پرونده منعکس میگردد، تصمیم دادگاه نام دارد.(مدنی، ج2، ص 264) برخی دیگر از اساتید تصمیمات محاکم را به تصمیم در امور ترافعی و غیر ترافعی تقسیم نمودهاند و معتقدند که برخی از احکام دادگاهها به مفهوم حل و فصل دعوا نبوده و بلکه بصورت نظارت و تصدیق گواهی امور مردم و رفع نیازمندیهای آنان به عمل میآید و تصمیمی است، که در آن دادرس بر اساس تمایز سنتی احکام قضایی صرف یعنی jurisdiction از اوامر و اقدامات اداری یعنیImperium مانند یک نفر مدیر اداره عمل میکند، مثل تعیین قیم و گواهی انحصار وراثت.(صدرزاده، 1379، ص57) تصمیمات در امور ترافعی که همانا رأی میباشد، به احکام و قرار تفکیک میشود و تصمیمات غیر ترافعی به
1- تصمیمات حسبی
2- گزارش اصلاحی یا قرار مصالحه
3- اوامر و اقدامات اداری دادگاهها
و جهت نیل به شناسایی هر کدام آثاری برای آنان شناخته میشود. در تقسیم بندی سنتی همانطور که ذکر گردید، اعمال محاکم به تصمیمات اداری و قضایی تقسیم میشوند، که در ذیل به شرح آن پرداخته میشود:
3.1. تصمیمات اداری
منظور از تصمیمات اداری تصمیماتی است، که دادرس دادگاه در جریان رسیدگی به دعوا اتخاذ نموده نه امور اداری که بعضاً متصدیان مشاغل قضایی عهدهدار آن هستند. غالباً بدون اتخاذ یک سلسله تصمیمات اداری موقعیت برای اتخاذ تصمیم قضایی فراهم نمیشود. با تدابیر اداری دعوا در آستانه اتخاذ تصمیم قضایی قرار میگیرد. دستور تعیین جلسه، اعطای گواهی برای تهیه موارد استفاده از پرونده دیگر، دستور صدور اجراییه و موارد بسیاری از این قبیل تصمیمات اداری دادگاه میباشند. تصمیمات اداری اولاً قابل تفویض است، یعنی ممکن است دادگاه به لحاظ یکنواخت بودن بعضی از آنها و تراکم کار آنها را به مدیر دفتر واگذار نماید و خود کنترلی نسبت به صحت آن داشته باشد، مانند دستور مثبت لوایح و ثانیاً انصراف از آنها ساده و تقریباً بلا اشکال و غالباً بدون آثار قانونی است و ثالثاً در ماهیت تأثیر ندارد.(مدنی، ج2، ص259) تصمیمات اداری ممکن است، بر حسب تقاضای اصحاب دعوا یا راساً از جانب دادگاه اتخاذ شود.(احمدی، 1375، ص263) در اقدامات اداری دادگاه اختلافی را حل نمیکند، بلکه برای تسهیل امور قضایی دستورهای لازم صادر مینماید. اقدامات اداری دادگاهها به وسیله قانون تعریف نشده و ضابطۀ قانونی مشخصی ندارد.
3.2. تصمیمات قضایی
دادگاه نقش اصلی خود را با تصمیمات قضایی اعمال میکند و وظیفۀ اصلی مرجع قضایی اتخاذ تصمیمات قضایی است. ولی در جهت نیل به این وظیفه اصلی ناچار از اتخاذ یک سلسله تدابیر اداری نیز میباشد. تصمیمات قضایی به قرار و حکم تقسیم میشوند. در فصل یازدهم قانون آیین دادرسی مدنی1379 ذیل عنوان رأی در ماده 299 قانون مذکور آمده است: «چنانچه رأی دادگاه راجع به ماهیت دعوا و قاطع آن بهطور جزئی یا کلی باشد، حکم و در غیر این صورت قرا نامیده میشود». برای اینکه تصمیمات دادگاه حکم تلقی شود، باید دارای دو شرط باشد:
- جزاً یا کلاً قاطع دعوا باشد مثلا بهطور قاطع خواهان دعوا را در کل خواسته یا در جزئی از آن ذیحق بشناسد یا عکس او را مستحق نداند.
- در ماهیت دعوا باشد یعنی با بررسی دلائل دعوا اتخاذ تصمیم نموده باشد و الا چنانچه تصمیمی در حواشی دادرسی بگیرد ولو اینکه به دعوا خاتمه بدهد چنین تصمیمی حکم نیست. نبود هر یک از دو شرط به تصمیم دادگاه عنوان قرار میدهد. با این کیفیت اگر تصمیم دادگاه برای پرونده راجع به متن دعوای دادخواست باشد و یا بررسی ماهیت ادعا مبادرت به اتخاذ تصمیم نماید و دعوا را فیصله داده باشد و سپس دادرس دادگاه فارغ از رسیدگی باشد به آن حکم میگویند.
3.3. نظریة تقسیم تصمیم دادگاه بر اساس آثار
دکتر شمس بر این باور است، که تقسیمبندی تصمیمات محاکم به قضایی و اداری و تعیین معیار تشخیص هریک بیشتر جنبۀ نظری پیدا مینماید. در حقیقت شناسایی تصمیمات محاکم و توصیف و نامگذاری آنها باید در جهت بررسی آثار مهمی انجام شود، که بر هر یک مترتب است. بیان دیگر پرسش این است، که آثار هرکدام از تصمیمات محاکم چیست و کدامیک از تصمیمات محاکم واجد اعتبار در قضاوت شده بوده، مشمول قاعده فراغ دادرسی قرار میگیرد و میتوان آنها را موضوع دعوای بطلان قرارداد باید پذیرفت، که تقسیمبندی سنتی تصمیمات به قضایی و اداری در تعیین دقیق آثار آنها با توجه به گستردگی زیر مجموعههای هر قسم، دچار مشکل است. ایشان تصمیمات محاکم را به چهار دسته:
- احکام
- قرار
- اعمال حسبی
- دستورهای اداری و گزارش اصلاحی،
که شرح هرکدام از قرار ذیل میباشد:
3.3.1. احکام
احکام قست عمدۀ تصمیمات محاکم را تشکیل میدهند، تحصیل حکم مطلوب در امور ترافعی هدف اصلی خواهان از اقامه دعوا و هدف اصلی خوانده از پاسخ به دعوا است و معالقاعده با صدور حکم است که دعوا فصل شده و وظیفه دادگاه در رسیدگی به دعوا پایان میپذیرد. حکم در لغت از جمله به معنی فرمان، دستور آمده و جمع آن احکام است. در فارسی نیز با فعل کردن و دادن صرف میشود.(به نقل از: شمس، 1384، ج1، ص211) در اصطلاح حقوقی حکم دادگاه رأیی است، که به موجب آن، اختلاف، در آن دادگاه؛ فصل شود.(شمس، 1384، ج1، ص212) ماده 299 ق.آ.د.م در بیان تعریف رأی میباشد. با توجه به نص ماده؛ حکم دارای چهار عنصر است:
1- در امور ترافعی صادر شده باشد
2- از دادگاه صادر شده باشد
3- راجع به ماهیت دعوا باشد
4- قاطع دعوا باشد.
حکم اثر مثبتی دارد، بهاین معنی که علیالقاعده و منحصراً نسبت به محکوم علیه و یا قائم مقام او قابل اجرا میباشد. اما در عین حال حکم دادگاه به عنوان دلیل حتی علیه اشخاص غیر از محکوم علیه و قائم مقام او قابل استناد میباشد. حکم دادگاه دارای آثاری میباشد، که دیگر تصمیمات دادگاه دارای آن آثار نمیباشند، که عبارتند از:
1- مهمترین و قابل ذکرترین ویژگی احکام؛ قابلیت اجرای آن است البته مختص احکام قطعی است.
2- قدرت اثباتی حکم دادگاه
3- فراغ دادرس
4- اعتبار رأی قضاوت شده
5- قابلیت شکایت از حکم
6- غیرقابل ابطال بودن رأی به بیان دیگر در هیچ صورتی نمیتوان دعوایی در مرحله بدوی اقامه نمود که خواسته آن اعلام بطلان و ابطال رایی باشد که همان دادگاه یا دادگاه دیگر صادر نموده است.
3.3.2. قرار
قرار در لغت به معنی ثبات و استوار کردن، استحکام دادن، تعیین و تأکید و نیز حکم محکم تخلفناپذیر آمده است. در متون قانونی از قرار تعریف مثبت ارائه نشده و قانونگذار به تعریف منفی اکتفا نموده است در حقیقت با توجه به ماده 299 ق.آ.د.م باید گفت قرار دادگاه به تصمیمی اطلاق میشود، که رأی محسوب شده و منحصراً راجع به ماهیت دعوا بوده و یا فقط قاطع آن باشد و یا هیچیک از دو شرط مزبور را نداشته باشد که به ترتیب میتوان با قرار کارشناسی، قرار رد دعوا، قرار تأمین خواسته نام برد.(شمس، 1384، ج1، ص242)
جهت شناخت قرار از تصمیمات اداری قانونگذار، در مقررات مختلف، مواردی که عمل باید در قالب قرار صادر شود، به صراحت بیان نموده است. برای مثال در حالی که صریحاً از قرار تأمین(ماده 270 ق.آ.د.م)، قرار توقیف عملیات اجرایی ماده 5 ق.آ.د.م اصلاح بعضی از مواد قانون ثبت دفاتر اسناد رسمی به عنوان قالبی که عمل قضایی محاکم باید در آن صادر شود، در مقررات مختلف اشاره شده است، هیچ یک از مقررات تصمیمات اداری همچون تجدید جلسه دادرسی، تأخیر جلسه دادرسی، مطالبه اسناد و اطلاعات از ادارات دولتی و... که تمامی تصمیمات اداری میباشد، را در قالب قرار پیشبینی ننموده است. در نتیجه دقیقترین ملاک تشخیص مواردی که عمل محکمه باید در قالب قرار یا به شکل تصمیمات اداری صادر شود، مقررات قانونی است. بهاین معنی که صدور عمل در قالب قرار در صورتی امکانپذیر است، که قانونگذار صریحاً یا تلویحاً پیشبینی نموده باشد.(شمس، 1384، ج 1، ص243)
3.3.3. تصمیمات حسبی
بر خلاف تصمیمات قضایی؛ اعمال حسبی در حالی از دادگاه صادر میشود، که اختلاف و نزاعی وجود ندارد. این حالت و لزوم بررسی درخواست توسط قاضی و نظارت و مداخله او، مشخصه وضعیتی است، که صدور تصمیم حسبی را ایجاب مینماید. در حقیقت، موجب ماده 1 قانون امور حسبی؛ امور حسبی اموری است که دادگاهها مکلفند نسبت به آن امور اقدام نموده تصمیمی اتخاذ نمایند بدون اینکه رسیدگی به آن متوقف بر وقوع اختلاف و منازعه بین اشخاص و اقامه دعوا از طرف آنها باشد؛ در نتیجه جهت تشخیص امور حسبی، در حقوق ایران نهتنها بررسی وجود یا عدم اختلاف و نزاع باید مدنظر قرار گیرد، بلکه لزوم با عدم لزوم مدافعه، اقدام و اتخاذ تصمیم دادگاه نیز باید مورد توجه قرار گیرد. در حقیقت هرگاه طبع امور مورد درخواست ایجاب نماید، که طرف مقابل وجود نداشته و در عین حال نظارت و مدافعه قاضی لازم باشد، با امر حسبی مواجه خواهیم بود، که منتهی به عمل حسبی خواهد بود. بنابراین درخواستهایی مانند تأمین خواسته تابع قواعد امور حسبی نمیشوند، زیرا نزاع و طرف مقابل وجود دارد، اما او را دعوت نمینمایند. پس در مواردی که طبع تقاضا نیازی به طرف قراردادن کسی ندارد، یعنی متقاضی، درخواستی به زبان دیگری از دادگاه نمیکند، موضوع تابع قواعد امور حسب است، بهطور عکس هرجا که دادگاه فصل خصوص میکند، تصمیم او حکم تدافعی است.(کاتوزیان، 1386، صص112-113)
3.3.4. گزارش اصلاحی
اختلاف اصحاب دعوا همیشه دراثر اعمال قواعد حقوقی پایان نمیپذیرد. گاه نیز دو طرف به تراضی به دعوا پایان میدهند و شرایط صلح را آزادانه بین خود معین میکنند. این قرارداد را، از این جهت که بهوسیلۀ دادرس تنظیم میشود و از نظر شکل و صورت نیز شبیه رأی است، «قرارداد قضایی» مینامند. موضوع قراردادهای قضایی گوناگون است: گاه دو طرف به منظور ایجاد صلاحیت برای دادگاه و عدم رعایت قواعد صلاحیت نسبی با هم توافق میکنند(ماده 44 قانون آیین دادرسی مدنی سابق) و در پارهای موارد، به ارادۀ خود حکم دادگاه بدوی را گردن نهاده و از حق تجدید نظر فرجام خویش میگذرد.(تبصره ماده 331 و بند 4 ماده 369 قانون آیین دادرسی مدنی) ولی آنچه بیشتر مرسوم شده، قراردادی است، که طرفین به موجب آن دعاوی کنونی یا آیندۀ خود را صلح میکنند، صلحنامهای را که دادگاه در این مورد تنظیم میکند «گزارش اصلاحی» میگویند و در دو صورت زیر تنظیم میشود:
پیش از اقامه دعوا، خواهان از دادگاه درخواست مینماید، تا طرف او را به منظور سازش دعوت کند،(ماده 186 ق.آ.د.م) در این صورت، اگر خوانده نیز از این پیشنهاد استقبال کند، دادگاه مفاد قرارداد صلح را در صورتجلسه مینویسد و به امضای طرفین میرساند.(مواد 186 به بعد قانون آیین دادرسی)
پس از اقامه دعوا نیز وفق ماده 178 ق.آ.د.م «در هر مرحله از دادرسی مدنی طرفین دعوا میتوانند، دعوا خود را به طریق سازش خاتمه دهند». در این سازش ممکن است، امور دیگری نیز علاوه بر دعوا مطروحه وارد شود، ولی در هر حال مفاد آن مانند احکام دادگاه قابل اجرا است.(ماده 184 ق.آ.د.م) صورت نخست تقریباً متروک شده و به ندرت از آن استفاده میشود و مورد اخیر است که در عمل، دادگاهها با آن روبرو هستند، همان قرارداد قضایی است گزارش اصلاحی از نظر ماهوی یک قرارداد واقعی است و اعتبار آن تابع قواعد عمومی قانون مدنی است. بنابراین اگر ایجاب این سازش نزد دادرس واقع شود، پیش از قبول طرف دیگر اثر حقوقی ندارد.(کاتوزیان، 1386، ص129) به همین جهت ماده 185 قانون آیین دادرسی مدنی اعلام میکند: «هر گاه سازش محقق نشود، تعهدات و گذشتهایی که طرفین هنگام تراضی به سازش به عمل آوردهاند، لازمالرعایه نیست».
آنچه مسلم است، گزارش اصلاحی به مفهوم اخص که منحصراً به نوعی، تثبیت قرارداد اصحاب دعوا باشد، رأی محسوب نمیشود.(کاتوزیان، 1386، ص129) و بنابراین لازم نیست، به شکل دادنامه صادر شود و در نتیجه از اعتبار رأی قضاوت شده برخوردار نبوده و قابل تجدیدنظر و سایر طرق شکایت از آراء نمیباشد، اما باید پذیرفت مانند هر سند عادی یا رسمی دیگر موضوع دعوای فسخ و بیاعتباری قرار گیرد.(بند12ماده 17 قانون تشکیل دادگاه حقوقی1-2)(شمس، 1384، ج2، ص287) فسخ سازش را طرفین دعوا به سبب و عیب و امثال آن میتوانند تقاضا کنند، مگر اینکه اوضاع و احوال بر آید که از حق اختیار خود گذشتهاند و مایلند، به گونهای قاطع، به دعوا پایان بخشند. وانگهی ماهیت قرارداد قضایی که بسته میشود «صلح» است و میدانیم که اعمال پارهای از خیارها با طبیعت این عقد منافات دارد.(کاتوزیان، 1378، ج2، شماره 170) ماده 761 ق.م در این باره اعلام میکند: «صلحی که در مورد تنازع یا مبتنی بر مسامحه باشد قاطع بین طرفین است و هیچیک نمیتوانند آن را فسخ کند، اگر چه به ادعای باشد، مگر در صورت تخلف شرط یا اشتراط و خیار». در مقابل چنانچه کیفیت توافق اصحاب دعوا به گونهای باشد، که دادگاه، پس از احراز آن، حکمی واقعی صادر نماید، که حاوی اسباب موجهه بوده و دارای منطوق باشد، در حقوق ایران نیز، با سندی مواجه خواهیم بود، که آثار آن با سایر احکام یکسان است. در نتیجه حکم مزبور دارای اعتبار از قضاوت شده، مشمول قاعده فراغ دادرس قرار گرفته و در محدوده مقررات قابل شکایت است و نمیتواند موضوع دعوا فسخ و بطلان قرار گیرد.(شمس، 1384، ج2، ص287)
علت بروز اختلافنظر در میان قضات در خصوص ماهیت گواهی عدم امکان سازش در طلاق توافقی استفاده ناصواب از عبارت نامانوس «گواهی» است، که سابقه آن به قانون حمایت خانواده سال 1353 باز میگردد. بر اساس آنچه گفته شد؛ آراء محاکم مستنداً به ماده 299 قانون آیین دادرسی مدنی تنها در دو قالب حکم و قرار صادر میگردد و فرض سومی برای آن متصور نیست، اگر گزارش اصلاحی جزء احکام محسوب گردد، والا گزارش اصلاحی را میتوان جزء قسم سوم دانست، بر اساس قانون اصلاح مقررات مربوط به طلاق برای تمامی درخواستهای طلاق که از طرف زوج یا زوجه و یا با توافق باشند دادگاه پس از احراز صحت ادعا ملزم به صدور گواهی عدم امکان سازش میباشد. محاکمی که اعتقاد به عدم قابلیت اجرای آراء مربوط به طلاق توافقی میباشند به عبارت «گواهی» استناد مینمایند و معتقدند که آنچه آنان انشاء مینمایند، صرفاً یک گواهی است، که قابلیت اجراء نداشته و برای ارائه به دفتر رسمی طلاق کاربرد دارد. در صورتی که همان شعب در دادخواست طلاق به درخواست زوجه پس از رسیدگی و صدور رأی دستور اجرای آن را صادر مینمایند و پرونده را جهت اجرا ارسال مینمایند. پس به نظر نمیرسد، که استدلال آنان در این خصوص صحیح باشد. نگارنده در این مقاله درصدد بیان کالبد شکافی و حقوقی دقیق ماهیت گواهی عدم امکان سازش در طلاق توافقی نیست، بلکه به دنبال اثبات این موضوع است که این تصمیم دادگاه خواه حکم یا گزارش اصلاحی، قابلیت اجراء دارد.
در صورتی که قائل به حکم بودن این تصمیم نباشیم، حداقل آن است که شباهت بسیار با «گزارش اصلاحی» قانون آیین دادرسی مدنی دارد. در ماده 184 ق.آ.د.م آمده است: «.... مفاد سازش نامه که طبق مواد فوق تنظیم میشود، نسبت به طرفین و وراث و قائم مقام آنها نافذ و معتبر است و مانند احکام دادگاهها به موقع اجرا گذاشته میشود،...» با توجه به مراتب مزبور، چنانچه گزارش اصلاحی در حد تثبیت توافق اصحاب دعوا باقی بماند، همانطور که معمول است، به شکل دادنامه تنظیم نشده، به اصحاب دعوا ابلاغ نمیگردد. در شرایط عکس نیز، در صورتی که دادگاه، پس از احراز توافق اصحاب حکمی واقعی صادر نماید که، با تکیه بر این توافق دارای اسباب موجهه بود، و دارای منطوق باشد، عمل مزبور حکم به معنای واقعی حکم محسوب میشود و در نتیجه باید به شکل دادنامه تنظیم گردیده و مانند سایر احکام، به اصحاب دعوا ابلاغ شود. در این صورت تصحیح این رأی نیز مانند سایر آراء قاطع محاکم مشمول مواد 309 ق.آ.د.م میباشد.(شمس، 1384، ج2،ص287) طلاق توافقی به قسم اخیر قابلیت انطباق بسیاری دارد، زیرا که زوجین پس از اعلام توافقات خود در خصوص مسائل مالی و غیرمالی نکاح به دادرس، قاضی با بیان اسباب موجهه منطوق و دلایل قانونی اقدام به انشاء مینماید، که اظهر من الشمس میباشد، که این تصمیم قابلیت اجرا دارد.
به دلیل عدم انتشار آراء محاکم در برخی مواقع رویههای نادرستی و مخالف قانون به دلایل مختلف در عدلیه شکل میگیرد، که بر تمامی اهل قلم واجب است که مانع بدعتهای این چنینی گردند. زیرا که تخلف از قانون برای هرکس ناپسند و برای دادرس شأنیه میباشد.
نتیجه حدوث چنین رویههای ایجاد عسر و حرج برای مردم و هرج و مرج در نظام دادگستری و عدلیه میشود. با توجه به عدم وجود سیستم نظارتی مدون بر لوایح و طرحهای قانونی و نداشتن متولی مشخص، در عمل در بسیاری از مواقع قوانینی مصوب میگردد، که با قوانین دچار تعارض میباشند. از جمله قانون اصلاح مقررات مربوط به طلاق مصوب مجمع تشخیص مصلحت نظام است، که در آن از عبارتی نامانوس همچون «گواهی» استفاده نموده است، که قابلیت تفسیر بسیار دارد، لذا باید عبارت «گواهی» بر اساس قانون آیین دادرسی مدنی تفسیر نمود و از آن به عنوان حکم یا گزارش اصلاحی نمود.
منابع