Document Type : Research Article
Authors
Abstract
Keywords
Main Subjects
مقدمه
در حال حاضر مسألۀ پیوند اعضا با استفاده از اعضای کسانیکه دچار مرگ مغزی شدهاند، در جامعۀ ما شکل شرعی به خود گرفته است و با فتوای حضرت امام خمینی(ره) و مقام معظم رهبری(مدظلّهالعالی) و سایر مراجع عظام شیعه، برداشت عضو از مردگان مغزی به منظور نجات جان بیماران مسلمان رونق یافته است و با تبلیغات مؤثری که رسانههای گروهی و به ویژه مطبوعات دربارۀ پیوند اعضا از مردگان مغزی داشتهاند، جامعه اسلامی ما از آگاهی خوبی در این زمینه برخوردار شده و در حد وسیعی افرادی داوطلب اهدای اعضای خود در صورت وقوع عارضه مرگ مغزی شدهاند، ولی با توجه به اهمیت و ابعاد مختلف موضوع پیوند اعضا و به منظور رفع مشکلات، لزوم تدوین قوانین و مقرراتی قوی و ایجاد تشکیلاتی منسجم و تنظیم امور مرتبط با مسائل مرگ مغزی و پیوند اعضا در سطح کشور, به شدت احساس میشود, از این رو، مجلس ششم به منظور قانونی کردن فتاوای حضرت امام(ره) و مقام معظم رهبری و دیگر مراجع عظام، طرح مرگ مغزی و پیوند اعضای بیماران فوت شده را با اصلاحات قانونی مجدداً در دستور کار خود قرار داد و در جلسه علنی روز چهارشنبه مورخ 17/1/1379 کلیات آن را تحت عنوان «قانون پیوند اعضای بیماران فوت شده یا بیمارانی که مرگ مغزی آنان مسلّم است»، مشتمل بر یک ماده واحده و سه تبصره به تصویب رساند و مورد تائید مجلس خبرگان رهبری نیز واقع گردید. متن قانون یاد شده که از تاریخ 21/4/1379 لازمالاجرا گردیده به شرح ذیل است:
ماده واحده: بیمارستانهای مجهّز برای پیوند اعضاء، پس از کسب اجازه کتبی از وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی میتوانند از اعضای سالم بیماران فوت شده یا بیمارانی که مرگ مغزی آنان بر طبق نظر کارشناسان خبره مسلّم باشد، به شرط وصیت بیمار یا موافقت ولیّ میّت جهت پیوند به بیمارانی که ادامه حیاتشان به پیوند عضو یا اعضای فوق بستگی دارد، استفاده نمایند.
تبصره 1: تشخیص مرگ مغزی توسط کارشناسان خبره در بیمارستانهای مجهز دانشگاههای دولتی صورت میگیرد. این کارشناسان با حکم وزیر بهداشت، درمان و آموزش پزشکی به مدت چهارسال منصوب میشوند.
تبصره 2: اعضای تیمهای تشخیص مرگ مغزی نبایستی عضویت تیمهای پیوند کننده را داشته باشند.
تبصره 3: پزشکان عضو تیم از جهت جراحات وارده بر میّت مشمول دیه نخواهند گردید.
با توجه به اینکه ماده واحده قانون ذکر شده، برداشت و پیوند عضو را مشروط به «وصیت بیمار» یا «موافقت ولی میت» دانسته است، شایسته است در دو حوزه «وصیت» و «ولایت» به بررسی مسأله بپردازیم. لازم به ذکر است روش به کار رفته در این تحقیق، کتابخانهای میباشد.
بطور کلی راجع به حکم اولیه وصیت، نسبت به برداشت عضو پیوندی و اعطاء آن در قالب اهدا یا فروش یا عناوین دیگر بعد از مرگ، نظرات متفاوتی وجود دارد. در حالی که برخی از فقیهان قائل به جواز وصیت و نفوذ آن در برداشت عضو میت میباشند، برخی دیگر آن را جائز ندانسته و پارهای دیگر مسأله را مجری اشکال میدانند. در ادامه استدلال هر یک از آراء فوق بیان میگردد:
1.1. استدلال قائلین به عدم جواز وصیت
برخی صاحبنظران معتقدند، که براساس اخبار و روایات وارده در مورد وجوب رعایت احترام میت و نهی صریح از قطع اعضاء میت و اطلاق این احادیث و جعل حکم دیه برای قطع عضو عمدی و همچنین داخل شدن این کار تحت عنوان مثله، این نتیجه به دست میآید که قطع عضو میت مطلقاً و ذاتاً حرام میباشد و «انگیزه و قصد» یا «اذن و رضایت» صاحب عضو، در رفع حکم اولیه حرمت، نقش و تأثیر ندارند.(آزاد قزوینی، 1414ق.، صص18-51- 57، آصفمحسنی، 1377، ش 176) و این مسأله نظیر «حرمت نبش قبر» و «وجوب غسل، کفن و دفن» میت میباشد،(آذریقمی، 1415ق.، ج1، ص167) که همگی از احکام الهی و حکمالله هستند و اختیار این امور تنها به دست پروردگار میباشد و لذا غیرقابل اسقاط بوده، اذن و رضایت فرد هیچ نقشی در تغییر آنها ندارد و همانگونه که وصیت میت مبنی بر عدم رعایت احکام غسل و کفن و دفن نسبت به جسدش، غیر جائز و باطل است، همانطور نیز وصیت او جهت قطع اعضایش برای پیوند به دیگران، غیرجائز، غیر نافذ و باطل میباشد، چراکه قطع عضو فی حد ذاته حرام است و صرفا «حق العبد» نیست بلکه «حق الله» است و لذا اذن و رضایت صاحب عضو در قالب وصیت هیچ نقشی در رفع و دفع این حکم ندارد.
در توضیح بیشتر، میتوان جایز نبودن وصیت به جداسازی اعضای بدن را از سه ناحیه قابل تصور دانست: وقوع عقد وصیت، موصیله و موصی به.
- وقوع عقد وصیت: قوام هر عقدی به ایجاب و قبول است،(محققحلی،1409ق، ج2، ص468) و چون وصیت عقد است، نیازمند به ایجاب و قبول خواهد بود. ممکن است اشکال شود که ایجاب، بنا بر فرضی که موصی را من له الاعتبار بدانیم، از سوی موصی محقق میشود، ولی کسی نیست که آن را قبول کند و عدم وجود قابل در مورد وصیت به قطع اعضای بدن، موجب ناتمامی ارکان عقد و بطلان آن میشود. نگارنده بر این اعتقاد است که اولاً این اشکال اگر هم تمام باشد، اخص از مدعاست؛ زیرا وصیت به جدا سازیاندامهای بدن، گاه برای شخص معینی است و گاه برای دادن به هر نیازمندی، که در فرض اول امکان تحقق قبول از موصیله متصور است. ثانیاً اعتبار قبول در وصیت منوط است به این که وصیت عقد باشد و در عقد هم قبول لازم باشد، ولی اگر ایقاع باشد یا در عقد قبول لازم نباشد، در این صورت نیازی به قبول نخواهد بود.
توضیح مطلب اینکه گرچه وصیت در لغت به «وصل» معنا شده است، چراکه باعث اتصال تصرفات در حال حیات به بعد از مرگ میشود،(حلی، بیتا، ج2، ص452؛ طباطبائی، 1404ق.، ج2، ص44) ولی این مطلب در همه جا صحیح نیست. بسیاری از لغتدانان میان مؤدای ثلاثی مجرد این ماده با ثلاثی مزید آن تفاوت گذاشتهاند. این ماده در هیات مجرد خود به معنای وصل است، ولی در هیات مزید در معنای عهد است.(ابن منظور،1405ق.، ج15، ص394؛ قارونی،1390ق.، ج2، ص854)
به علاوه، این ماده در چند جای قرآن کریم به کار رفته است، نظیر: «ذلکم وصاکم لعلکم تعقلون»(قرآن کریم، سورۀ مبارکۀ انعام، آیۀ شریفۀ151)، که در آنها تنها به معنای عهد بودن قابل تصور است و اخذ آن به معنای وصل ممکن نیست.(اندلسی، 1411ق.، ج3، ص180) همچنان که وصیت در روایات ما هم در موارد زیادی به همین معنا، یعنی عهد، به کار رفته است.(کلینی، 1388ق.، ج2، ص53)
بنابراین، با توجه به کاربردهای قرآنی این کلمه(حکیم، 1982م.، ج14، ص534؛ شوکانی، 1973م.، ج6، ص38)، وصیت نوعی عهد است، یعنی عهد در حال حیات درباره بعد از مرگ. شاید بتوانیم وصیت را چنین تعریف کنیم: «الوصیه عهد خاص بتملیک عین او منفعه، و لو تبرعاً، او فک ملک اوتسلیط علی التصرف فی حال الحیاه بما بعد الوفاه»(روحانی، بیتا، ج16، ص241)
پاسخ سوم اینکه، بر فرض که وصیت، عقد و در آن قبول هم معتبر باشد، دلیلی نداریم، که این قبول در زمان عقد انجام پذیرد؛ زیرا اگر قبول در هنگام عمل به وصیت و بعد از مرگ موصی هم انجام شود کافی است، چراکه موالات میان ایجاب وقبول معتبر نیست(مکیالعاملی، 1369، ص239)، و در صورت شک، اصل عدم اعتبار آن است.
پاسخ چهارم اینکه، از اقوال برخی بزرگان بر میآید که قبول همیشه در وصیت لازم نیست، حتی در وصیت تملیکی، زیرا وصیت تملیکی گاه برای شخص معین است و گاه برای شخص غیر معین و قبول تنها در صورت اول معتبر است(علامهحلی، 1407ق.، ج1، ص292؛ مکیالعاملی، 1369، ص239)
به هر حال وصیت به جداسازی اندامها و اعطای آنها به دیگران پس از مرگ، از ناحیه وقوع عقد مانعی ندارد.
عدهای میگویند این وصیت از جهت دارا نبودن شروط وصیت نیز باطل میباشد(آزادقزوینی، 1414ق.، ص44) چراکه وصیت شرعی عبارت است از «تملیک عین یا منفعت یا تسلیط بر تصرف، بعد از وفات»(جبعیالعاملی، بیتا، ج5، ص11) و بر این اساس موصی میتواند، بعد از مرگ خود، عین و یا منفعتی را تحت ملکیت فرد یا افراد دیگری درآورد و یا اینکه شخصی را بعنوان وصی خود مسلط بر تصرف و توانا در انجام بعضی امور بنماید، اما بهاین شرط که، متعلق وصیت یعنی عین یا منفعت، قابل تملیک باشند و قبل از مرگ موصی نیز تحت ملکیت او بوده باشند(مغنیه، 1402ق.، ص468) تا وی بتواند آنرا با ملکیت دیگری درآورد و لذا وصیت نسبت به آنچه که تحت ملیکت در نیاید صحیح نیست و همچنین صحت وصیت در مورد تسلیط بر تصرف مشروط به این است که شخص موصی در زمان حیات خود حق تصرف در آن مورد را دارا بوده باشد، در حالی که در مسأله وصیت به برداشت عضو بعد از مرگ، هیچیک از این شروط وجود ندارد، زیرا در چنین وصیتی، متعلق وصیت یا موصی به، عضو یا اعضاء فرد میباشد و این در حالی است که، اولاً بین صاحب عضو و عضو رابطه ملکیت وجود ندارد و موصی مالک اعضاء خود نیست و ثانیاً اعضای بدن قابل تملیک نیستند و تحت ملکیت موصیله در نمیآید، زیرا همانگونه که انسان حر تحت ملکیت کسی در نمیآید، اعضای وی بعنوان جزئی از کل که تابع این کل است، تحت ملکیت دیگری در نمیآید و ثالثاً از آن جا که صاحب عضو در زمان حیات، حق تصرف در اعضای خود را به نحو جدا سازی و قطع کردن آنها نداشته است، لذا برای بعد از مرگ خود نیز، نمیتواند با وصیت کردن، اجازه این نوع تصرف و سلطه را به دیگران بدهد.(آزاد قزوینی، 1414ق.، ص46-48)
- موصیله: گاهی در صحت وصیت به اهدای اعضای بدن، از جهت فقدان برخی شرایط در موصیله اشکال میشود؛ زیرا در موصیله چند شرط معتبر است:
شرط اول: وجود موصیله(آل بحرالعلوم، 1984م.، ج4، ص132؛ بحرانی،1369، ج22، ص515؛ نجفی، 1403ق.، ج28، ص363؛ خفیف، 1962م.، ص136) وصیت به جداسازی و اعطای اعضای بدن از آن جهت نادرست است که موصیله در زمان وصیت وجود ندارد، پس این وصیت نافذ نیست.
پاسخ اول اینکه وصیت به دادن اعضای بدن میتواند، نسبت به کسی باشد که در زمان وصیت موجود و نیازمند به آن عضو است، همچنانکه میتواند نسبت به کسی باشد که در آینده نیازمند به آن خواهد شد. پس این اشکال بر فرض تمام بودن اخص از مدعا است.
پاسخ دوم اینکه، در وصیت عهدی که موصی قصد انشای تملیک ندارد، بلکه قصد او تنها تعهدی است نسبت به بعد از مرگش، وجود موصیله لازم نیست؛ زیرا تعهد کردن برای معدوم مانعی ندارد.(نجفی، 1403ق.، ج28، ص364) و عقلا نیز آن را قبول دارند.(خوانساری، 1369، ج4، ص58)
پاسخ سوم اینکه، به فرض که وصیت، عقدی تملیکی و نیازمند به موصیله باشد، وجود او در زمان مرگ موصی لازم است، نه در زمان انعقاد وصیت؛ زیرا ظرف تملک، زمان مرگ است.(روحانی، بیتا، ج16، ص258)
پاسخ چهارم اینکه، میتوان میان وصیت برای معین و غیرمعین تفاوت گذاشت، که وجود موصیله تنها در وصیت برای معین شرط خواهد بود.(علامهحلی، 1371، ج2، ص460)
وصیت به جداسازی اعضای بدن پس از مرگ، در اغلب موارد، از نوع وصیت برای جهات عامه است که نیازی به وجود بالفعل موصیله نیست.
شرط دوم: مجهول نبودن موصی له: از جمله شرایط موصیله این است که مجهول نباشد، زیرا نمیتوان موصی به را صرف شخص مجهول کرد(حسینیعاملی، بیتا، ج9، ص435) در غیر این صورت، عضوی که شخص به جداسازی آن وصیت میکند، باید به بدن شخصی پیوند بخورد که معلوم نیست چه کسی است، گرچه میتواند موجود باشد؛ پس این وصیت از جهت مجهول بودن موصیله از شرائط صحت برخوردار نیست.
پاسخ: مجهول بودن گاه به معنای ابهام است و گاه به معنای عدم تعیین. آنچه مضر به صحت وصیت است اولی است نه دومی. به دیگر سخن، موصیله یا فرد خارجی است یا فرد عنوانی و یا کلی قابل انطباق بر عدهای از اشخاص، موصیله در تمامی این فروض معین است و این مطلب در وصیت به اعطای اعضای بدن پس از مرگ نیز صادق است. بنابراین، موصیله معین خواهد بود. نظیر کسی که به دادن کلیهاش به شخصی خاص یا به بانک اعضای بدن و یا به هر کس که نیازمند کلیه است وصیت میکند.
البته اگر موصیله مذکور نباشد و وصی هم آن را، نه فردی و نه عنوانی، تعیین نکرده باشد، این تردید مضر خواهد بود؛ از آن جهت که عقد ارتباطی است میان دو نفر.(مکیالعاملی، 1369، ص243)
از سوی دیگر، به نظر نگارنده، بحث از اعتبار معلومیت در موصیله در صورتی صحیح است که وصیت را عقد تملیکی بدانیم، ولی اگر بگوییم که وصیت عهدی است خاص قائم به خود موصی، در این صورت معلوم بودن موصیله اعتباری نخواهد داشت.
- موصیبه: از جمله امور معتبر در موصی به این است که معصیت نباشد. وصیت حرام، وصیت به چیزی است که میدانیم قانونگذار آن را حرام کرده است. این حرمت گاهی ذاتی است، چون وصیت به ضرار که قرآن کریم از آن نهی کرده است: «من بعد وصیه یوصی بها او دین غیر مضار»(قرآن کریم، سورۀ مبارکۀ نساء، آیۀ شریفۀ12)؛ و گاهی عرضی و ناشی از حرمت عملی است که وصیت منجر به آن میشود، همچون وصیت به ساختن مرکز فحشا، از آن جهت که باعث اعانت بر اثم است.(علامهحلی،1407ق.، ج1، ص292؛ آلبحرالعلوم، 1984م.، ج4، ص42؛ شمسالدین، 1394ق.، ص125)
به چند دلیل میتوان اعتبار چنین شرطی را اثبات کرد:
الف: آیه کریمه «فمن خاف من موص جنفاً او اثماً فاصلح بینهم فلا اثم علیه ان الله غفور رحیم»(قرآن کریم، سورۀ مبارکۀ بقره، آیۀ182) خداوند در این آیه در دو مورد اجازه تغییر وصیت داده است:
1- جنف
2- اثم
موصی اگر به آنچه باعث ظلم یا گناه باشد وصیت کند، وصی میتواند آن را تغیر دهد. این ترخیص بعد از آیه «فمن بدله بعد ما سمعۀ فانما اثمۀ علی الذین یبدلونۀ ان الله سمیع علیم»(قرآن کریم، سورۀ مبارکۀ بقره، آیۀ 181) واقع شده است، که دلالت دارد بر حرمت تغیری در وصیت. بنابراین، اگر وصیت به کار حرام جایز میبود، دلیلی نداشت که از این تحریم در آیه بعد دست کشیده شود. پس نفس از بین رفتن حرمت تغییر در وصیت با وصیت کردن به کار حرام، حاکی از عدم جواز وصیت است به آنچه مستلزم گناه باشد.(نظریتوکلی، 1381، ص170)
وصیت کردن به عمل حرام، اعانت بر گناه است و تعاون بر گناه به نص قرآن کریم حرام است: «تعاونوا علی البر و التقوی و لا تعاونوا علی الاثم و العدوان»(قرآن کریم، سورۀ مبارکۀ مائده، آیۀ 2)
در همین رابطه، مناسب است به فتاوای چند تن از فقهای بزرگوار، اشاره کنیم.
امام خمینی(ره) و آیتالله گلپایگانی نافذ بودن چنین وصیتی را مشکل دانستهاند.(الموسویالخمینی، 1390ق.، ج2، ص561؛ گلپایگانی، 1406ق.، ج3، ص243) و آیتالله گلپایگانی به احتیاط لازم در ترک عمل به این وصیت فتوا دادهاند.(گلپایگانی، 1406ق.، ج3، ص243)
آیتالله تبریزی، با استناد به «حرمه المیت کحرمه الحی» و با توجه به اینکه قطع عضو از حی را نیز جایز نمیدانند، قائل به عدم جواز قطع عضو از میت ولو با وصیت وی میباشند و برای وصیت در این مورد، اثری قائل نیستند.(الموسویالخوئی، 1416ق.، ج1، ص353)
آیتالله صافی گلپایگانی، وصیت شخص را مجوز قطع نمیدانند مگر اینکه حفظ نفس محترمهای متوقف بر این کار باشد.(روحانی، 1376، ص154؛ فیضیطالب، 1377، ص81) و آیتالله بهجت و آیتالله فاضل لنکرانی صحت وصیت را مشروط به توقف حفظ جان مسلمان بر این عمل و عدم امکان جایگزینی آن از غیر مسلمان، دانستهاند.(فیضی طالب، 1377، صص80- 83؛ فاضللنکرانی، 1376، ص608)
آیتالله سیستانی، در صورت توقف حفظ جان مسلمان بر آن، این وصیت را صحیح دانسته، اما در غیر آن، صحت وصیت و جواز آنرا مشکل میدانند.(حسینیسیستانی، 1417ق.، ج1، ص460)
به نظر نگارنده، تنها مانعی که برای وصیت به جداسازی اعضای بدن انسان وجود دارد، از جهت موصی به است. زیرا بعد از این که اثبات شد، اضرار به نفس در حال حیات و جداسازی اعضای بدن مرده حرام است، وصیت به این کار وصیت به عمل حرام خواهد بود و لذا این وصیت، باطل است و عمل بر طبق آن جایز نیست.
1.2. استدلال قائلین به جواز وصیت
برای اثبات جواز وصیت به جداسازی اعضای بدن پس از مرگ، به سه دلیل استناد شده است.
الف) استمرار اختیارات انسان بعد از مرگ
ب)حلیت جان و مال مسلمان با رضایت او
ج)اطلاقات ادله وصیت و مشروعیت آن.
1.2.1. استمرار اختیارات انسان بعد از مرگ
از ادله وصیت فهمیده میشود، که وصیت ادامه اختیارات انسان در زمان حیات است؛ و در واقع وصیت اتصالی است میان قبل و بعد از مرگ. بنابراین، دایره وصیت انسان، تمامی حقوقی است که شرعاً برای شخص در زمان زنده بودنش ثابت است و میخواهد در بعد از مرگش نیز به آن عمل شود. از آن جا که انسان در زمان زنده بودن حق دارد عضوی از بدن خود را به منظور پیوند، به انسان دیگری واگذار نماید، میتواند به این کار وصیت هم بکند.(مؤمنقمی، 1415ق.، صص171-172)
پاسخ اینکه، این حق برای او بدلیل هتک حرمت میت، جایز نیست.
گمان نشود، که حرمت قطع اعضای بدن میت، تنها برای بزرگداشت و احترام وی است و رعایت این احترام مادامی واجب است که صاحب حق اجازه عدم مراعات آن را ندهد، و وصیت به قطع اعضای بدن اجازهای است از سوی صاحب حق برای عدم لزوم مراعات احترامش بعد از مرگ. زیرا روایات وارد در مسأله جدا سازی اعضای بدن مردگان به چند دسته قابل تقسیم است: دستهای ناظر به جهت حرمت و کرامت میت است، ودستهای هم حاکی است، از برابری انسان زنده و مرده در شکستن استخوان و قطع اعضای بدن. این گروه دوم تنها بر حکم شرعی الزامی دلالت دارد نظیر جمله «ان الله حرم من المؤمنین امواتاً ما حرم منهم احیاءً»(عاصی، 1416ق.، ص 353)
حرمت در این روایات به عنوان حق مطرح نشده تا قابل اسقاط باشد، بلکه حکمی است شرعی و غیر قابل اسقاط، چراکه احکام شرعی اموری هستند اعتباری، که امر رفع و وضع آنها به دست خود قانونگذار است و رضایت و عدم رضایت انسان در وجود یا عدم این احکام دخالتی ندارد. بنابراین، جداسازیاندامهای مرده حرام است، چه خود قبلاً راضی به این کار بوده باشد و چه نباشد.(مراغی، 1417ق.، ج1، صص16-315)
1.2.2. حلیت جان و مال مسلمان با رضایت او
از عبارات برخی بر میآید، که وصیت به قطع و برداشت اعضای بدن انسان پس از مرگ جایز است(جمعی ازنویسندگان، 1374، ج11، ص361) و دلیل آن روایت نبوی(ص) «لایحل دم امرئ مسلم ولا ماله الا بطیب نفسه»(کلینی، 1388ق.، ج7، صص273-274) است. مستفاد از این حدیث این است، که در صورت رضایت، تصرف در مال و جان مسلمان جائز است. اجازه کاشف از رضایت است بنابراین تصرف در مال و جان مسلمان با اجازه او جائز میباشد. روشن است، که کلمه «دم» در این روایت به معنای لغوی خود نیامده است، چراکه خون به اعتبار این که خون است خصوصیتی ندارد، بلکه مقصود از آن جان مسلمان است. بنابراین، این روایت در مقام حلال شمردن تصرف در مال و جان دیگران است اگر با اجازه خودشان باشد. همان گونه که تصرف در مال دیگری با رضایت او جایز است، تصرف در جان او هم تنها با رضایت خودش جایز خواهد بود. چون وصیت به جداسازی اعضای بدن، کاشف از طیب و رضایت خاطر اوست، وصیت به آن پس از مرگ شخص جائز خواهد بود.
از طرف دیگر، اگر تصرف در مال و جان دیگران با رضایتشان جایز باشد، تصرف در جان ومال خود به طریق اولی جایز خواهد بود. پس این وصیت، تصرفی است از صاحب حق در بدن خودش که البته جایز است.
پاسخ: حدیث «لا یحل دم امرئ مسلم و لا مالۀ الا بطیب نفسه»، مرکب از عاطف، معطوف و استثناء است. چنین جملهای از مصادیق یک قانون کلی اصولی است. توضیح مطلب اینکه فرض بحث، فرض آمدن یک استثناء است پس از چند جمله. در این که این استثناءها به جمله آخر بر میگردد، یا به همه جملات و یا اصلاً ظهوری در هیچ یک ندارد و برای تعیین احتیاج به قرینه است، میان اصولیون اختلاف نظر است.(خراسانی، 1363، ج1، ص364؛ نائینی، 1409ق.، ج2، ص555؛ فیاض، 1982م.، ج5، ص306؛ هاشمی، 1405ق.، ج3، ص394)
به نظر میآید، چون وظیفۀ فقیه تعین ضابطه برای مدلول محاورات عرفی نیست، باید در فهم ظهورات کلامی تنها به عرف مراجعه کرد، چراکه آنها مخاطب سخن هستند. بر این اساس، بیشک ظاهر از این حدیث بازگشت استثناء است، به هر دو جمله و به همین دلیل، این عبارت به دو جمله منحل میشود: الف: «لا یحل دم امرئ مسلم الا بطیب نفسه» ب: «لا یحل مال امرئ مسلم الا بطیب نفسه».
قضیه دوم از نظر شرع و عرف و عقل مشهور است و بر طبق آن روایات متعددی از اهل بیت(ع) وارد شده، که مفاد آن حرمت تصرف در مال دیگران است مگر با رضایت آنها(حرانی، 1389ق.، ص34؛ احسائی، 1404ق.، ج3، ص424)
ولی تمام سخن در قضیه اول است که بنابر رجوع استثناء به آن، معنایش این خواهد شد: خون مسلمان حلال نیست جز با رضایتش. و معلوم است که حلیت و عدم حلیت جان، کنایه از جواز و عدم جواز قتل و ریختن و نریختن خون انسان است، که مفهوم آن این خواهدشد: کشتن مسلمان با رضایتش جایز است. این، خود، اول کلام است، زیرا: اجازه شخص و رضایت او برای جواز قتلش کافی نیست(نجفی، 1981م.، ج42، ص53؛ طوسی، بیتا، ج3، ص86)
خلاصه اینکه استثناء مذکور در کلام معصوم(ع) گرچه به حسب قواعد میتواند به هر دو جمله باز گردد، ولی قرینه خارجی مانع از انعقاد این ظهور است؛ زیرا جسد انسان متعلق دو حق است: حق بنده و حق خدا، و حیات از حقوق الهی است که تصرف در آن جایز نیست. پس نمیتوان از مدلول این حدیث، جواز تصرف مطلق در جان و بدن دیگران را استنباط کرد، چه برسد به این که به اولویت، جواز تصرف مطلق در جان و بدن خود را استنباط کنیم.
این در حالی است، که میتوان گفت طیب نفس در دم، تنها ظاهر در قتل نیست، بلکه در برگیرنده معنایی اعم از قتل و تصرفات واقع در بدن است. بنابراین میتوان نتیجه گرفت که بر اساس آن روایت، تصرف در مال و بدن مسلمان صرفا با رضایت او جائز است و به این ترتیب استثناء در متن روایت به هر دو جمله ارجاع میشود و خروج جواز قتل با اجازه خود شخص از عموم این روایت، بر اساس دلیل خاص خواهد بود که مانع به ظهور جمله در جواز بقیه تصرفات نیست. بنابراین، همان گونه که اجازه بیمار مجوزی است برای پزشک که او را معالجه کند حتی اگر منجر به قطع اعضای بدنش شود وصیت او هم اجازهای است برای این که دیگران پس از مرگ در بدن او تصرفات خاصی را انجام دهند. پس عمل به این وصیت جایز و بلکه لازم است، چون با رضایت صاحب حق صورت گرفته است.
در مقام نقد این استدلال میتوان گفت: طیب نفس در خون، در معنایی اعم از قتل ظهور ندارد؛ زیرا آنچه از این سیاق فهمیده میشود، به قرینه سایر استعمالهای این کلمه، همان قتل است.
همچنین این ادعا که معنای «دم» اعم از قتل و سایر تصرفات در بدن است، بر خلاف قواعد شرعی است، زیرا پس از آن که حرمت اضرار به نفس و قتل نفس و جنایت بر مرده با دلایلی خاص اثبات شد، رضایت باطنی برای اثبات جواز کافی نیست.
اجازة صاحب حق مجوز ارتکاب کار حرام نخواهد بود، زیرا اگر رضایت، کافی برای اثبات جواز و مدلول روایات هم اعم از قتل و تصرفات خارجی باشد، میتوان بسیاری از محرمات چون زنا، لواط، ربا، رشوه خواری، کشتن بیماران غیرقابل علاج و... را اگر با رضایت فاعل و قابل انجام شود، جایز شمرد و تخصیص این حدیث به ادله محرمات، مستلزم تخصیص اکثر است، که مستهجن میباشد. بر همین اساس است که مرحوم نجفی در صحت استدلال به این حدیث بریا اثبات سقوط ضمان از کسی که غده موجود در بدن بیماری را با اجازه خودش در میآورد و بیمار میمیرد، تردید کرده است.(نجفی، 1981م.، ج41، ص670)
از سوی دیگر دلالت این روایت بر جواز وصیت بر قطع اعضای بدن انسان محل مناقشه بلکه غیر قابل قبول است زیرا مفاد آن این است که میتوان با اجازه شخص در بدن او تصرف کرد(تصرف در بدن دیگری). زیرا موضوع حکم جواز تصرف در بدن غیر است که مشروط به رضایت اوست، در حالی که تصرف شخص در بدن خود که مغایرتی در میان نیست از مدلول روایت خارج است.
بنا براین با فرض پذیرش استدلال مطرح شده و اجازه تصرف دیگران در قطع اعضاء بدن، جواز تصرفات موصیله را در موصی به اثبات میشود، اما دلالتی بر عمل وصی نداشته و از این حیث ساکت است. به همین دلیل برخی از قدما، میان تعیین قصاص و دیه بین پزشکی که غده بیماری را با اجازه او از بدنش جدا میکند، ولی شخص اتفاقاً میمیرد و بین پزشکی که با اجازه مریض آن را بر میدارد، ولی جدایی آن غالباً موجب مرگ میشود و جراح هم به این مطلب واقف است تفاوت گذاشتهاند.
بنابراین از مطالب مطرح شده میتوان نتیجه گرفت که اجازه مریض مجوزی برای ارتکاب این عمل نیست.(عاملی،بیتا، ج2، ص361)
1.2.3. اطلاقات ادله وصیت و مشروعیت آن
محمدبنیعقوب به اسناد خود از محمدبن مسلم نقل میکند که حضرت باقر(ع) فرمودند: «الوصیه حق، وقد اوصی(ع) فینبغی للمسلم ان یوصی»(کلینی، 1388ق.، ج7-3، ش4)؛ «وصیت حق است. پیامبر وصیت کرد پس شایسته است که هر مسلمانی وصیت کند». همچنین شیخ از ابی الصباح کنانی نقل میکند که حضرت صادق(ع) فرمود: الوصیه حق علی کل مسلم(سبحانی، 1405ق.، ج9، ص172)؛ «لازم است که هر مسلمانی وصیت کند». مستفاد از این اخبار مشروعیت وصیت است و این که مسلمان باید وصیت کند. چون وصیت امری است تعلقی، مشروعیت داشتن آن، جز نفوذ و ترتیب آثار دادن بر آن معنایی ندارد.
از سوی دیگر، چون موضوع این روایات همان وصیت عرفی است، پس هرچه در نظر عرف وصیت شمرده شود، براساس همین روایات مشروع است؛ از آن جهت که امام(ع) در مقام بیان حکم الهی است و در صحت وصیت در این روایات چیزی بیشتر از ایصاء، که فعلی است قائم به موصی اخذ نشده است، و اگر در اعتبار قید دیگری شک داشته باشیم، اطلاق آنها دال بر عدم اعتبار آن است.
پس چون وصیت به قطع اعضای بدن در نظر عرف صحیح است و قانونگذار نیز به نفوذ و لزوم ترتیب آثار بر طبق وصایای عرفی حکم داده است، این وصیت از نظر شرع هم صحیح خواهد بود.
در رد این استدلال میتوان گفت این روایات تنها در مقام تشریع اصل وصیت بوده، نظری به شرایط و موانع آن ندارند. به این ترتیب از این جهت در مقام بیان نیستند، تا عدم بیان در مقام بیان حاکی از عدم اعتبار شرط خاصی باشد، بلکه نفوذ وصیت در نظر قانونگذار منوط است به مشروعیت عملی که به آن وصیت میشود، همچنان که آیه کریمه «فمن خاف من موص جنفاً او اثماً» بر آن دلالت دارد. بنابراین، تمسک به اطلاق این روایات برای اثبات مشروعیت وصیت به جداسازیاندامهای بدن صحیح نیست.
به عقیده برخی فقها، از آنجا که علت عدم جواز قطع اعضا میت،رعایت احترام و حفظ حرمت میت بوده و قطع عضو به دلیل توهین و استخفاف و تذلیل و هتک حرمت نسبت به میت، حرام شده است، لذا در صورتیکه صاحب عضو با اذن و وصیت خود، اظهار رضایت نسبت به انجام برداشت عضو نماید، چون که با وجود این رضایت دیگر عنوان هتک حرمت و استخفاف میت صدق نمیکند و با وصیت، آن احترام خاص که در مورد میت است ساقط میشود، پس چنین وصیتی صحیح و نافذ خواهد بود.(موسویخوئی، 1416ق.، ص318)
بهعبارت دیگر، چون که حکم حرمت قطع اعضای میت در ارتباط با رعایت حق شخص(حقالعبد) وضع شده است، لذا شخص میتواند از حق خود بگذرد و آنرا ساقط نماید و به همین دلیل وصیت وی در این باره صحیح و نافذ میباشد و بر همین اساس یکی از صاحب نظران(مؤمنقمی، 1415ق.، صص136-137) استدلال کرده است، از آنجا که وصیت، حق است و در روایت صحیح محمد بن مسلم از امام صادق(ع) نیز آمده است که: «الوصیه حق، و قد اوصی رسول الله(ص) فینبغی للمسلم ان یوصی»(حرعاملی، 1403ق.، ج13، ص351) و با توجه به اینکه، وصیت، حیات موصی را به مرگش ربط میدهد و دایره اختیارات مشروع موصی را، تا بعد از مرگ وسعت میبخشد و تعمیم میدهد و هر آنآچه را که انسان در حیات خود، نسبت به آن حق تصرف دارد میتواند با وصیت به پس از خود انتقال دهد، مگر در مواردی که به دلیل خاص این حق از او سلب میشود، لذا، همانگونه که انسان در زمان حیات خود این حق و این اختیار را داشت، که بعضی اعضای خود را جهت پیوند به دیگران اعطا نماید، پس همانگونه نیز حق وصیت چنین کاری را برای پس از مرگ دارد،(مؤمنقمی، 1415ق.، صص136- 171) و ضمن اینکه مانع اضرار به نفس هم برای بعد از مرگ وجود ندارد و لذا بنا به نوع وصیت وی، اعضایی نظیر قلب و کبد که حیات انسان بر آنها متوقف بوده است و یا اعضائی که در زمان حیات اجازه برداشت آن به هر دلیلی نبوده است، برای بعد از مرگ میتوان از پیکر میت جدا نمود و با توجه به اینکه اذن و وصیت صاحب عضو، مانع هتک احترام و توهین نسبت به میت میشود و حرمت این عمل را رفع مینماید و از نظر عرفی نیز، اقدام به برداشت عضو یا اعضای میت بنابر وصیت او، هتک حرمت و خواری و تذلیل شخص به شمار نمیآید، لذا از این جهت نیز مانعی در برابر نفوذ وصیت و برداشت عضو، وجود ندارد. بنابراین از نظر این گروه از فقها چون علت عدم جواز قطع عضو از میت، حرمت ذاتی عمل و اطلاق ادلۀ حرمت قطع نیست و بلکه حرمت عمل، دائر مدار صدق عنوان هتک، تذلیل واستخفاف میت میباشد، در حقیقت حکم حرمت، جهت جلوگیری از پایمال شدن حق میت که دیگر اختیار و توانایی در حفظ و دفاع از حقوق خود ندارد، وضع شده است لذا حکم قطع عضو داخل در محدوده و قلمرو حقالناس و یا حقالعبد میشود، که در این قلمرو، تحقق حکم بستگی به اذن و رضایت صاحبان حق دارد و بهاین ترتیب وصیت به برداشت عضو، دارای اثر و نفوذ بوده، صحیح میباشد. حال در همین رابطه مناسب است به فتاوی برخی فقهای قائل به جواز چنین وصیتی، اشاره کنیم. آیتالله خوئی با استناد به اینکه وجه حرمت قطع عضو میت، هتک و عدم احترام اوست و با وجود وصیت، هتک محقق نمیشود، چنین وصیتی را جایز دانستهاند.(الموسویخوئی، 1416ق.، ص318) آیتالله خامنهای نیز بر این باورند، استفاده از بعضی از اعضای بدن میت، جهت پیوند به بدن انسان زنده، اگر مستلزم مثله کردن بدن میت نباشد، اشکال ندارد و به نظر ایشان، احوط، اذن گرفتن از میت قبل از فوت یا اذن گرفتن از اولیای میت است.(روحانی، 1376، ص145) آیتالله مکارم شیرازی چنین وصیتی را در صورتیکه موجب نجات جان مسلمان یا درمان بیماری مهم بشود، نافذ و جایز دانستهاند.(علیاننژادی، 1375، صص440-441) آیتالله سیدمحمدحسین فضلالله با استناد به اینکه حرمت قطع عضو از میت، بهجهت احترام اعضا یا احترام خود فرد میباشد، معتقدند که اگر وی با وصیت خود، از رعایت این احترام چشم پوشی کرد و از حق خود گذشت، در این صورت برداشت عضو از پیکر وی جایز است.(قاضی، 1419ق.، ص176) همچنین آیتالله نوریهمدانی(نوریهمدانی، 1377، ص293) آیتالله حائری(حائری، 1417ق.، ص192) و آیتالله موسویاردبیلی(فیضیطالب،1377، صص84-86؛ جمعیاز نویسندگان، 1374، ج11، ص361؛ موسویاردبیلی، 1418ق.، ص475) حکم به جواز وصیت دادهاند. همانگونه که ملاحظه میشود، از نظر این فقها، انسان دارای حق تصمیمگیری نسبت به برداشت عضو از پیکرش برای بعد از مرگ خود میباشد و این مطلب نشان میدهد که حرمت قطع عضو میت، ذاتی نبوده، با رضایت صاحب عضو این حکم رفع میشود.
اکنون مناسب است، با توجه به مطالب مطروحه، مقایسهای بین ادله مخالفین و موافقین وصیت به برداشت عضو، صورت پذیرد.
1.2.4. مقایسه ادله مخالفین وموافقین وصیت به برداشت عضو
- ازجهت متعلق وصیت: مخالفین، براساس مبنای حرمت ذاتی قطع عضو و مثله دانستن این عمل، وصیت به برداشت عضو را، وصیت کردن به انجام امر حرامی میدانند، که چنین وصیتی هم باطل میباشد ولی موافقین، براساس مبنای حرمت عارضی قطع عضو و با توجه به معنایی که از مثله شده است، رضایت صاحب عضو را در قالب وصیت، سبب رفع حکم حرمت قطع عضو و عدم تحقق عنوان مثله میدانند و بهاین ترتیب متعلق وصیت از قلمرو حکم حرمت خارج میشود و موصی، به امری جایز وصیت مینماید.
- ازجهت مسأله حق تصرف در اعضا: مخالفین براساس همان مبنای حرمت ذاتی قطع عضو، معتقدند که چون انسان، در زمان حیات خود حق تصرف در اعضایش را به نحو جداکردن آنها از پیکرش ندارد و فاقد چنین سلطهای میباشد، لذا برای بعد از مرگ نیز، نمیتواند دیگری را بر امری که خود سلطه در تصرفش نداشته است، مسلط نماید ولی موافقین براساس مبنای حرمت عارضی قطع عضو، معتقدند که صاحب عضو در زمان حیات خود، تا حدی که منع شرعی وعقلی وجود ندارد، میتواند در بدن خود تصرف کند ودارای چنین سلطهای میباشد و لذا با وصیت میتواند این حق و سلطه را به دیگری منتقل کند، مضافاً بر اینکه چون مسأله اضرار به نفس هم برای بعد از مرگ وجود ندارد، صاحب عضو میتواند به جداسازی اعضای حیاتی خود نیز وصیت نماید.
- از جهت مسأله ملکیت: مخالفین معتقدند که بهدلیل عدم وجود رابطه ملکیت بین انسان و اعضایش و عدم قابلیت تملیک در رابطه با اعضای بدن، موصی نمیتواند به این وصیت نماید، اما از نظرموافقین، اولاً برخی معتقدند که رابطه ملکیت وجود دارد، ثانیاً در رابطه با متعلق وصیت، شهید اول گفته است: «و هو کل مقصود یقبل النقل»(الجبعیعاملی، بیتا، ص33) ضمن اینکه فقهای امامیه برای مفهوم وصیت توسعه خاصی قائل شدهاند و اموری را که در غیر وصیت اجازه ندادهاند، وصیت به آن امور را جایز دانستهاند.(مغنیه، 1402ق.، صص468-469)(مانند وصیت به مجهول) و در همین رابطه صاحبجواهر[1] با ذکر قید لعل علت توسعه در مفهوم وصیت را به عموم و شمول ادله وصیت و حتی به حاکم بودن اصل جواز وصیت به هر چیز مگر علم به خلافش ثابت شود، نسبت داده است و بهاین ترتیب، چون که اعضای بدن، جهت استفاده معقول مشروع، مقصود عقلا قرار میگیرد و در برابر آن، مال نیز میپردازد و همچنین قابلیت نقل و انتقال را دارد و از نظر شرعی نیز در اینباره، علم به حرمت وخلاف بودن آن ثابت نیست، لذا اعضای بدن را میتوان متعلق وصیت قرار داد.(نجفی، 1981م.، ج28، صص279-280)
خلاصۀ مطلب اینکه با توجه به فتاوای فقها و مطالب مطروحه در مبحث وصیت، میتوان چنین نتیجه گرفت، که بین فقها از نظر جواز و صحت وصیت به برداشت عضو اختلاف نظر اساسی وجود دارد، بهطوری که برخی آنرا به جز در حالت توقف نجات جان مؤمن بر آن، در سایر موارد غیرجائز و باطل دانستهاند و بعضی صحت آنرا محل اشکال میبینند و عدهای نیز رأی به صحت و جواز آن دادهاند. علت اصلی این اختلاف نظر، نحوه نگرش نسبت به مبنا وخاستگاه حکم قطع عضو میباشد، چراکه برخی معتقد به حرمت ذاتی قطع عضو به دلیل واقع دانستن آن در قلمرو حکم الله محض، بوده، اما برخی دیگر معتقد به حرمت عارضی قطع عضو، به دلیل واقع دانستن آن در قلمرو حق العبد میباشند. بنابراین تصمیمگیری در مورد حکم چنین وصیتی، بستگی به این دارد که کدامیک از دو مبنا، جهت صدور حکم اتخاذ شود.
آیا اذن، رضایت و موافقت ولی شرعی میتواند مجوز برداشت عضو از میت باشد؟ در این رابطه، از سوی فقها و صاحبنظران دو موضع گیری مختلف اتخاذ شذه است، که در یکی برای ولی شرعی چنین اختیار و حقی را قائل نیستند و لذا اذن و رضایت او را فاقد اثر میدانند و در دیگری، این حق را برای ولی، محفوظ دانسته، اذن و رضایت او را معتبر میشمارند.
روایات متعددی بر این که «اولی الناس بالمیت» باید عهدهدار امور وی چون: تجهیز، غسل، کفن و نماز شود، دلالت دارد.(سبحانی، 1405ق.، ج1، ص313؛ کلینی، 1388ق.، ج3، ص177؛ طوسی، 1375ق.، ج1، ص198)
- در این که مقصود از «اولی الناس بالمیت» چیست میان فقها اختلاف نظر است. گروهی معتقدند مقصود از اولویت در این روایات افضلیت و استحباب است.(نراقی، 1405ق.، ج1، ص170؛ بحرانی، 1369، ج3، ص377؛ علامهحلی، 1333ق.، ج1، ص428)، زیرا از احکام میت در شرع مقدس به خوبی معلوم میشود که مقصود از این احکام حصول متعلقات آنهاست، گرچه توسط شخص خاصی انجام نشوند. بنابراین، این روایات دال بر استحباب است نه جعل حق برای شخصی خاص،(محققهمدانی، 1368ق.، ص351) و از طرفی دلیلی هم بر این اختصاص نداریم،(اردبیلی، بیتا، ج1، ص175)
این عقیده درست به نظر نمیرسد، زیرا:
- روایات وارد در قضیه میت، در لزوم تصدی امور میت توسط اشخاصی معین و نه هر کسی صراحت دارد؛ مگر در صورتی که آن شخص قادر یا مایل به انجام وظیفه خود نباشد.(کلینی، 1388ق.، ج3، ص193) نگارنده نیز این قول را صحیح میداند.
- گرچه اولویت را میتوان بر افضلیت حمل کرد، ولی در جمله «اولی الناس بالمیت» این معنا قابل تصور نیست؛ زیرا فرق است میان این که «اولی» به فعلی تعلق بگیرد یا به شخصی؛ در صورت اول میتوان اولویت را به معنای افضلیت و استحباب گرفت، ولی در صورت دوم این معنا قابل تصور نیست. بنابراین، استحباب نیازمند قرینه خاص است.(الموسویالخوئی، 1416ق.، ص318؛ طبرسی، 1406ق.، ج2، ص769)
گروهی بر این باورند، اولویت در این روایات به معنای احقیت است، یعنی قانونگذار در مقام جعل حق برای ولی است و لذا تصرفات غیر از ولی در بدن میت محتاج به اذن و اجازه اوست. اما باید گفت قانونگذار در باب حقوق ولی در مقام تاسیس و جعل هم نیست، زیرا اولویت ولی حقی است واقعی که قانونگذار تنها آن را تائید کرده است. بنابراین، مفاد این روایات حکمی است ارشادی.(نجفی، 1981م.، ج4، ص38؛ موسوسسبزواری، 1399ق.، ج3، ص395؛ محققهمدانی، 1368ق.، ص352)
برای اثبات این مطلب به چند دلیل میتوان تمسک نمود:
- در اینکه مراد از «اولی الناس بالمیت» چه کسی است نیز اختلاف نظر وجود دارد:
اولی به میراث میت(سبحانی، 1405ق.، ج3، ص204؛ محققحلی، 1409ق.، ج1، ص30؛ علامهحلی، 1405ق.، ص50؛ سبزواری، بیتا، ص81؛ موسویسبزواری، 1399ق.، ج3، ص409)، که میتوان آن را از روایت حفص بختری دریافت کرد.(کلینی، 1388ق.، ج4، ص123)
و علاقهمندترین شخص به متوفی(موسویعاملی، 14010ق.، ج4، ص156؛ سبزواری، بیتا، ص81) به نظر نگارنده، حمل «اولی الناس بالمیت» بر کسی که به متوفی علاقه مندتر است(آن چنان که صاحب مدارک فرموده است) خالی از وجه نیست و اشکال صاحب حدائق بر وی مبنی بر این که مراد از کلمه «اولی» ولی مالک تصرف است.(بحرانی، 1369، ج3، ص378) وارد نیست، زیرا که این کلمه همیشه در معنای تفضیل به کار میرود.
ولی در روایت حفص بختری، «اولی الناس بالمیت» به «اولی الناس بمیراثه» تفسیر شده است. بنابراین، این روایت به منزله شارح و مبین برای سایر روایات خواهد بود. یعنی قانونگذار ترتیب طبقات وراث را در مفهوم «اولی الناس بالمیت» معتبر دانسته است.
به علاوه، برخی روایاتی که در باب تصدی امور میت وارد شده، گرچه مقید به «اولیالناس» نیست، ولی مقید به قید قرابت و رحم هست.(سبحانی، 1405ق.، ج1، ص340؛ کلینی، 1388ق.، ج3، ص157) پس نمیتوان گفت که هر کس به میت نزدیکتر و علاقهمندتر است، میتواند عهده دار امور او شود، حتی اگر با او خویشاوند هم نباشد.(محققهمدانی، 1368ق.، ص353)
آری، از یک جهت میتوان میان اعتبار اولویت در ارث و اعتبار قرب و علاقه جمع کرد وآن این که: مراتب ارث بر اساس میزان قرابت و نزدیکی تدوین شده است، و بهطور طبیعی هرچه درجه خویشاوندی بالاتر باشد، میزان علاقه هم بیشتر خواهد بود.(بحرانی، 1369،ج3، ص280)این مطلب را میتوان از روایت زراره از حضرت صادق(ع) نیز فهمید.(کلینی، 1388ق.، ج7، ص76) بنابراین، سخن مرحوم صاحب جواهر که مراد از ولی مطلق خویشاوندان است، نه خصوص طبقات ارث(نجفی، 1981م.، ج4، ص43)، درست نخواهد بود.
حق داشتن ولی میت، با واجب کفایی بودن تصدی امور میت منافاتی ندارد(نجفی، 1981م.، ج4، ص40؛ محققهمدانی، 1368ق.، ص351؛ طباطبائی، 1405ق.، ج2، ص296)، زیرا قضایای شرعی قضایایی حقیقی هستند، که در آنها تکلیف به طبیعت تعلق گرفته است. مطلوب در واجب کفایی گرچه طبیعت به نحو صرفالوجود است، ولی قانونگذار میتواند جعل طولیت کرده، بین افراد ترتیبی خاص را لحاظ کند.(نظریتوکلی، 1381، ص175) همچنین اگر وراث از نظر ارث بردن در یک طبقه باشند، نفس اختلافشان در ارث بردن حاکی از تقدم یکی بر دیگری است؛ نظیر تقدم پدر و مادر، همسر و مردان بر سایر وراث. بر فرض که این افراد از نظر ارث بردن با هم مساوی باشند، مسنترین بودن، بلوغ و سایر امتیازات میتواند عامل مرجح باشد.(کلینی، 1388ق.، ج7، صص82-85)
- در این که میزان و حدود اولویت ولی میت چقدر است؟ دو احتمال وجود دارد:
اول: منحصر به اموری است که در روایات ذکر شده است، چون «غسل، کفن، تلقین، نماز ودفن» دوم: میزان تمامی احکام میت است چه در روایات آمده باشد و چه نیامده باشد(حسینیعاملی، بیتا، ج6، ص413؛ حکیم، 1982م.، ج4، ص52)
درباره اینکه اجازه گرفتن از ولی میت برای برداشت اعضای او نافذ است؟ یا خیر؟ دو نظر وجود دارد: اول: نفوذ اجازه ولی: ولی میت میتواند اجازه دهد که برخی ازاندامهای او را از بدنش جدا کنند و این اجازه برای از بین بردن حرمت جنایت بر مرده و قطع اعضای بدن او کافی است؛ زیرا در روایات ما از متصدی امور میت به ولی تعبیر شده است و ولایت به معنای قیومیت است، پس ولی میتواند آنچه را مصلحت مولی علیه میداند انجام دهد. بنابراین، اگر ولی بخواهد برخی از اعضای میت را در اختیار پزشکان قرار دهد تا در عمل پیوند مورد استفاده قرار گیرند، این کار جایز خواهد بود(مؤمنقمی، 1415ق.، ص172)
دوم: عدم نفوذ اجازه ولی: آنچه از روایات به دست میآید، تقدم ولی میت است بر سایر افراد؛ اما دایره این ولایت محدود به اموری است که قانونگذار در آنها جعل ولایت کرده است، مانند: غسل، کفن و... بنابراین، مسأله قطع اعضای میت از این دایره تخصصاً خارج است. به عبارتی روایت «اولی الناس بالمیت» همانند روایت «الناس مسلطون علی اموالهم» مشرع نمیباشد. بنا براین اجرای وظایفی که شرع معین نموده بر عهده ولی میت میباشد.
2.1. استدلال بر نافذ بودن رضایت ولی شرعی در امر برداشت عضو
با توجه به اینکه شخص ولی، عهده دار و متصدی انجام امور مربوط به مولی علیه میباشد و به نیابت از وی و با رعایت مصالح و منافع او، به اداره کردن امور مولی علیه میپردازد و همچنین پس از مرگ، انجام امور مربوط به تجهیز میت مانند غسل(حرعاملی، 1403ق.، ج2، ص718) و نیز اختیار امر قصاص و دیه و عفو(حرعاملی، 1403ق.، ج19، ص37) و مطالبه حد قذف(حرعاملی، 1403ق.، ج18) دردست اولیاء میت میباشد، لذا در صورت عدم وجود رضایت صاحب عضو و عدم وصیت میت، ولی شرعی این حق را دارد که با در نظر گرفتن مصلحت و منفعت صاحب عضو و شخص میت(و یا عدم وجود مفسده ای)، اذن به جواز برداشت عضو بدهد(مؤمنقمی، 1415ق.، صص172-174) و به عبارت دیگر ولایت ولی شرعی و نحوه اختیارات وی، چنین اقتضا میکند، که اجازه و رضایت ولی در این باره نافذ باشد و این حق برای او وجود داشته باشد. البته این نظر بر این فرض است که اصالتاً چنین حقی را برای فرد قائل باشیم، در صورت موت او این حق بر ولی منتقل شود.
همچنین میتوان استدلال نمود، که چون علت حرمت قطع عضو میت، بخاطر رعایت حق احترام و اکرام وی و جلوگیری از توهین به او میباشد و در صورتیکه با اذن و رضایت اولیاء میت، برداشت عضو صورت بگیرد این کار خلاف احترام به میت و توهین به او نمیباشد، لذا از این جهت مانعی وجود ندارد و این دو استدلال درکنار هم، نشان میدهد که اذن و رضایت ولی شرعی میتواند بعنوان مجوز برداشت عضو، دارای اثر و نفوذ باشد، فتاوی برخی فقها نیز، نشانگر موثر بودن رضایت اولیاء میت در این باره میباشد، که به برخی از آنها اشاره میشود:
آیتالله خامنهای در رابطه با نقش رضایت میت یا رضایت اولیای میت در امر برداشت اعضا میت فرمودهاند: «استفاده از بعضی از اعضای بدن میت، جهت پیوند به بدن انسان زنده، اگر مستلزم مثله کردن بدن میت نباشد، اشکال ندارد و احوط، استیذان از میت پیش از فوتش یا استیذان از اولیای میت است، مگر آنکه حفظ جان انسان زنده متوقف بر آن باشد و استیذان از میت یا اولیای او مشکل باشد».(روحانی، 1376، ص145)
ضمن اینکه در حالتی که میت اجازه برداشت اعضای خود را در جهت پیوند نداده باشد، اما اولیای میت اجازه این کار را دهند، معظمله، بر این باورند، که در صورت عدم تحقق مثله و عدم هتک میت، برداشت اعضا مانعی ندارد.(گروه استفتای مرکز تحقیقات فقهی امام خمینی(ره)، 1420ق.، ص14، کد3896) همچنین ایشان در پاسخ به این سؤال که شخصی وصیت به تشریح و پیوند اعضای خود را کرده است، آیا بعد از مرگش اولیای او میتوانند، اجازه چنین کاری را ندهند، فرموده است: «احتیاط آن است که بدون اجازه عمل نکنند مگر در موارد ضرورت لازم المراعات»(گروه استفتای مرکز تحقیقات فقهی امام خمینی(ره)، 1420ق.، ص84، کد3897؛ فیضیطالب، 1377، 80-81؛ گروهیاز نویسندگان، 1375، ص139)
آیتالله موسویاردبیلی به شرط رعایت احترام میت و اجتناب از توهین و اسختفاف و عدم وجود جایگزین و ملاحظه سایر شرایط، برداشت عضو از میت را بدون وصیت وی، اما با اجازه ولی میت، خالی از اشکال دانستهاند.(موسویاردبیلی، 1418ق.، ج1، ص417)
2.2. استدلال بر عدم نفوذ رضایت ولی شرعی در امر برداشت عضو
برخی فقها، برداشت عضو را حتی با وجود رضایت و وصیت صاحب عضو، جایز نمیدانند، حال در این مسأله نیز، بدیهی است، که این گروه از فقها، رأی به عدم نفوذ رضایت ولی میدهند، زیرا هنگامی که خود صاحب عضو، نتواند اذن به برداشت اعضای خودش بدهد و وصیت او در اینباره نافذ و صحیح نباشد، به طریق اولی اذن و رضایت ولیِ وی، بدون اثر و نفوذ خواهد بود و حرمت شرعی قطع عضو به اذن ولی تغییر نمیکند.
حال، هم از نظر این دسته از فقها و هم از نظر اکثر فقهایی که برداشت عضو را با رضایت و وصیت صاحب عضو جایز میدانند، اذن و رضایت ولی شرعی در جواز برداشت عضو فاقد اثر و نفوذ میباشد و در اینباره ولی، داری حقی نمیباشد و چنین ولایتی برای او ثابت نیست و در همین رابطه استدلال شده است، که: اولاً، انسان دارای حرمت و کرامتی میباشد، که باید از سوی دیگران چه در زمان حیات و چه بعد از مرگش، رعایت گردد و عدم جواز تصرف در اعضای آدمی بدون اذن و رضایت وی، در راستای حفظ و رعایت این احترام وکرامت میباشد و تا هنگامی که، صاحب عضو اذن به این تصرف نداده است، هم اولیاء صاحب عضو و هم اجانب، ملزم به رعایت حق صاحب عضو میباشند و در اینباره ولی شرعی، مانند سایرین حق تصرف در اعضای مولیعلیه را ندارد و لذا در صورت عدم وصیت میت، اولیای وی نمیتوانند، اذن به برداشت اعضای وی را بدهند(مؤمنقمی، 1415ق.، ص172)
ثانیاً، اگرچه اولیاء میت، نسبت به امور میت از نظر تجهیز وی و تصمیمگیری درباره انجام قصاص یا اخذ دیه یا عفو کردن دارای ولایت میباشند و اختیار این امور بدست آنها است، اما این موارد، اطلاق ولایت اولیاء میت، نسبت به هر چیز که آنها بخواهند بهطوریکه شامل تصرف در اعضا مولی علیه و صاحب عضوهم بشود، را ثابت نمیکند(مؤمنقمی، 1415ق.، ص174) و به عبارت دیگر، براساس این موارد، اصل ولایت برای اولیاء میت، اجمالاً معلوم میشود، اما اطلاق این ولایت بهخاطر عدم وجود دلیل بر این اطلاق ثابت نمیگردد.(مؤمنقمی، 1415ق.، ص174) و در مواردی که در وجود چنین حقی برای ولی میت شک وجود دارد، اقتضای اصل عملیه، عدم چنین حقی میباشد.(لاریجانی، 1377، ص267)
ثالثاً، درمسأله اذن، از جملۀ شرایط صحت نفوذ اذن، این است، که شخص آذن، مالک یا در حکم مالک باشد(انصاری، 1418ق.، ج1، ص395) و دیگر اینکه ماذونفیه، متعلق حق غیر نباشد.(انصاری، 1418ق.، ج1، ص397) در حالیکه ولی شرعی صاحب عضو و یا ولی میت، نسبت به اعضا مولی علیه، دارای حق ملکیت و یا حق انتفاع و یا حق اختصاص نمیباشد و همچنین برداشت عضو امری است، که کاملاً متعلق به حق غیر یعنی حق صاحب عضو بوده و لذا وقتی که صاحب عضو اذن به برداشت اعضایش نداده و در اینباره وصیتی نکرده است، اگر اولیاء میت در چنین صورتی اذن به برداشت عضو او بدهند، چون که ماذونفیه، متعلق حق غیر میباشد و اذن اولیاء میت، یعنی تصرف در حق غیر آن هم بدون رضایت صاحب حق، بنابراین، چنین اذنی باطل و فاقد اثر میگردد.
رابعاً، شرط صحت و نافذ بودن تصرفات ولی، رعایت منافع و مصالح مولیعلیه میباشد و تصرفاتی که باعث ایجاد مفسده یا ضرر برای مولیعلیه بشود، نافذ نیست(مغنیه، 1402ق.، ص642) و شیخ طوسی در مبسوط در همین رابطه فرموده است: «فکل هولاء الخمسه لا یصح تصرفهم الا علی وجه الاحتیاط و الحظ للصغیر المولی علیه...»(طوسی، 1387ق.، ج2، ص200) و همچنین علامهحلی در تذکره آورده است: «الضابط فی تصرف المتولی لاموال الیتامی و المجانین اعتبار الغبطه و کون التصرف علی وجه النظر و المصلحه... »(علامهحلی، بیتا، ج2، ص80) که براساس این دو عبارت تصرف در امور و اموال مولی علیه، به شرط رعایت احتیاط و در نظر گرفتن نفع و مصلحت مولیعلیه صحیح میباشد و بهاین ترتیب وقتی درارتباط بامال واموال مولی علیه، ولی حق هرگونه تصرف ندارد، به طریق اولی نسبت به جسم و اعضای بدن مولی علیه به نحوی که بخواهد اذن به برداشت اعضای او را بدهد، حق تصرف را نخواهد داشت وتا این حد، ولایت ندارد.
بنابراین اذن ولی شرعی طفل و مجنون و سفیه جهت برداشت عضو، به جهت وارد آوردن نقص و ضرر و جراحت و الم به جسم و روح آنها، نافذ و صحیح نمیباشد.(جواهری، 1419ق.، ص350) و همچنین اذن ولی میت در صورت عدم اذن و وصیت صاحب عضو، بهدلیل عدم وجود مصلحت و منفعتی برای میت، غیرنافذ و بی اثرمی باشد.(مؤمنقمی، 1415ق.، ص174)
فتاوای عده زیادی از فقها نیز دال بر عدم وجود چنین ولایتی برای ولی و غیرنافذ وبی اثر بودن اذن اوست، که به برخی از آنها اشاره میگردد: آیتاللهمکارم شیرازی، برداشت کلیه از شخص غیربالغ را با اجازه ولی او، جایز نمیدانند، زیرا معتقدند، که ولی در این گونه موارد ولایت ندارد،(علیاننژادی، 1375، ص446) همچنین ایشان در حالتیکه میت به برداشت عضو، وصیت کرده است و پیوند این عضو موجب نجات جان مسلمانان یا بهبود یک بیماری مهم میشود، معتقدند، که اجازه ولی شرط نیست و اگر چه ولی از این کار ناراضی باشد، اما باز این وصیت نافذ است.(علیاننژادی، 1375، ص441)
آیتالله موسویاردبیلی، در عمل به وصیت پیوند اعضا، تحصیل اجازه اولیای میت را لازم نمیدانند و معتقدند که وراث نمیتوانند برخلاف وصیت عمل کنند زیرا به نظر ایشان، این وصیت متعلق به اعضای بدن مرده است که وارث هیچگونه تعلق ملکی نسبت به آنها ندارد.(موسویاردبیلی، 1418ق.، ص414)
همچنین حضرت امام خمینی(ره)، آیتالله نوریهمدانی، آیتالله سیدعبدالله موسوی شیرازی و آیتالله سیدکاظم حائری، معتقدند که چنان چه میت به برداشت عضو خود اجازه نداده است، اولیاء وی نمیتوانند، اذن به انجام این کار دهند.(الموسویالخمینی، 1390ق.، ص624؛ نوریهمدانی، 1374، ص611؛ موسویشیرازی، ص556؛ حائری، 1417ق.، ص93) و آیتالله فاضللنکرانی نیز معتقدند که برای نزدیکان سببی و نسبی متوفی یا مقتول، حقی جهت دادن اجازه برای پیوند یا تشریح عضو میت وجود ندارد.(فاضللنکرانی، 1376، ص611)
از آنچه بیان شد نتیجه خواهیم گرفت، که بین دیدگاه موافقین برداشت عضو از میت بنا بر وصیت وی، و دیدگاه مخالفین این عمل، از نظر مبنایی، اختلاف ماهوی و تفاوت ریشهای وجود دارد، زیرا مبنای استدلال مخالفین چنین وصیتی، حرمت ذاتی قطع عضو میت و اعتقاد به قرار داشتن این حکم در محدوده حکم الله یا حق الله بودن است، لذا حکم مذکور را غیرقابل رفع نمایان میسازد، درحالیکه مبنای استدلال موافقین، حرمت عارضی قطع عضو میت و اعتقاد به قرار داشتن این حکم در محدوده حق العبد یا حق الناس و لذا قابل رفع بودن حکم مذکور براساس رضایت و وصیت صاحب عضو میباشد.
در مورد رضایت و موافقت ولی شرعی متوفی باید گفت به نظر بسیاری از فقها، ولیِ شرعی دارای حق تصرف درجسم و اعضای مولیعلیه به نحوی که بتواند اجازه برداشت عضو را بدهد، نمیباشد و تا این حد ولایت ندارد و لذا اذن وی در برداشت عضو از پیکر مولیعلیه، در صورت عدم اذن و یا عدم وصیت صاحب عضو، نافذ نمیباشد و همچنین در صورت وجود اذن یا وصیت از سوی صاحب عضو، عدم اذن و رضایت ولی شرعی، مانعی در برابر جواز برداشت عضو نمیباشد، اگرچه بهتر است که رضایت ولی میت نیز کسب شود. البته گاهی اوقات مواردی وجود دارد، که از سوی میت، وصیت یا مانند آن که به صورت صریح دال بر اذن و رضایت وی نسبت به برداشت عضو باشد، وجود ندارد، اما اولیای میت، بهدلایل مختلف، میدانند، که وی راضی به برداشت عضو از پیکرش در بعد از مرگش بوده است و چنانچه زنده بود و موقعیتی پیش میآمد، که این کار را اجازه میداد، در چنین حالتی میتوان استدلال نمود، که چون اذن اولیاء میت کاشف از اذن و رضایت صاحب عضو میباشد، لذا این اذن نافذ و معتبر بوده، به عنوان مجوز برداشت عضو محسوب میشود.
یادداشتها
منابع
قرآن کریم
منابع فارسی
10. نوری همدانی، حسین(آذر 1377)، هزار و یک مسأله فقهی، قم: مدرسه مهدی موعود(عج).
منابع عربی
10. آل بحر العلوم، سید محمد(1984م.)، بلغه الفقیه، بیروت: انتشارات الصادق.
11. بحرانی، یوسف(1369)، الحدائق الناظره فی احکام العتره الطاهره، قم:مؤسسه نشر اسلامی.
12. جبعی العاملی، زین الدین بن علی(بیتا)، الروضه البهیه فی شرح اللمعه الدمشقیه، بیروت: مؤسسه الاعلمی للمطبوعات و(بیتا)، مسالک الافهام، قم: انتشارات بصیری، چاپ سنگی.
13. جواهری،حسن(1419ق.)، بحوث فی فقه المعاصر، بیروت: دارالذخائر.
14. حائری، سیدحاظم(1417ق)، الفتاوی المنتخبه، قم: دار التفسیر اسماعیلیان.
15. حرالعاملی، محمدبن حسن(1403ق.)، وسائل الشیعه الی تحصیل مسائل الشریعه، با تحقیق عبدالرحیم ربانی شیرازی، بیروت: دار احیاء التراث العربی.
16. حرانی، حسن بن علی(1389ق.)، تحف العقول عن آل الرسول، مصر: انتشارات اعلمی.
17. حسینی عاملی، سید محمد جواد(بیتا)، مفتاح الکرامه، قم: مؤسسه آل البیت(ع).
18. حکیم، سید محسن(1982م.)، مستمسک العروه الوثقی، بیروت: داراحیاء التراث العربی.
19. حلی، یحیی بن سعید(1405ق.)، الجامع للشرایع، بیروت: دار احیاء التراث العربی.
20. حلی،حسن بن یوسف بن علی بن مطهر(1407ق)، تحریر الاحکام، قم:مؤسسه آل البیت، چاپ اول و(بیتا)، قواعد الاحکام، قم: منشورات رضی.
21. خراسانی، شیخ محمد کاظم(1363)، کفایه الاصول، قم: انتشارات علمیه اسلامیه.
22. خفیف، شیخ علی(1962م.)، احکام الوصیه، مصر: انتشارات عالمی، چاپ اول
23. خوانساری، سید احمد(1369)، جامع المدارک فی شرح المختصر النافع، تهران: انتشارات صدوق.
24. روحانی، سید محمد صادق(بیتا)، فقه الصادق فی شرح التبصره، قم: انتشارات مهر استوار.
25. سبحانی، جعفر(1405ق.)، تهذیب الاصول، قم:مؤسسه نشر اسلامی، چاپ اول
26. سبزواری، ملامحمدباقر(بیتا)، ذخیره المعاد فی شرح الارشاد، قم: مؤسسه آل البیت(ع).
27. شمس الدین، محمد جعفر(1394ق.)، الوصیه و احکامها، بیروت: دارالتراث الاسلامی.
28. شوکانی، محمد بن علی(1973م.)، نیل الاوطار من حدیث سید الاخیار، بیروت: دارالجیل.
29. طباطبایی، سید تقی(1405ق.)، مبانی منهاج الصالحین، قم: انتشارات مفید.
30. طباطبایی، سید علی(1404ق.)، ریاض المسائل، قم: مؤسسه آل البیت(ع).
31. طبرسی، فضلبنحسن(1406ق.)، مجمع البیان فی تفسیر القران، قم: دارالمعرفه.
32. طوسی، ابوجعفرمحمدبنحسنبنعلی(1387ق.)، المبسوط، تهران: مکتبه المرتضویه، چاپ چهارم و(1375ق.)، الاستبصار، نجف: انتشارات النجف.
33. عاصی، موسی(1416ق.)، صراط النجاه فی اجوبه الاستفتائات، بیروت: دارالمحجه البیضاء.
34. فاضل لنکرانی، محمد(خرداد 1376)، جامع المسائل الاستفتائات، قم: مطبوعاتی امیر، چاپ مهر.
35. فیاض، محمد اسحاق(1982م.)، محاضرات فی اصول الفقه، بیروت: انتشارات امام موسی صدر.
36. قارونی، باسم(1390ق.)، معجم الفاظ القران الکریم، مصر: لجنه مجمع اللغه العربیه.
37. قمی، علی بن ابراهیم(1411ق.)، تفسیر القمی، تصحیح سیدطیب موسوی جزائری، نجف: انتشارات النجف.
38. کلینی، محمد بن یعقوب(1388ق.)، اصول کافی، قم: دارالکتب.
39. گلپایگانی، سیدمحمدرضا(1406ق.)، مجمع المسائل، قم: مؤسسه دارالقران الکریم، چاپ اول.
40. محقق حلی، ابوالقاسم نجم الدین(1409ق.)، شرایع الاسلام فی مسائل الحلال و الحرام، قم: انتشارات استقلال.
41. محقق همدانی، محمد رضا(1368ق.)، کتاب الطهاره، تهران: انتشارات صدر.
42. مراغی، میرعبدالفتاح(1417ق.)، العناوین، قم: مؤسسه نشر اسلامی.
43. مغنیه، محمد جواد(1402ق.)، الفقه علی مذاهب الخمسه، بیروت: بیجا.
44. مکی(شهید اول)، محمد بن(1369)، الدروس الشرعیه، تصحیح سیدمهدی لازوردی، قم: انتشارات صادقی.
45. موسوی شیرازی، سید عبدالله(1395ق.)، رساله توضیح المسائل، بیجا.
46. موسوی عاملی، سید محمد(1410ق.)، مدارک الاحکام، قم: مؤسسةآل البیت(ع).
47. موسویاردبیلی، سیدعبدالکریم(1418ق.)، الفتاوی الواضحه، قم: انتشارات نجات.
48. الموسویالخمینی، روحالله(1390ق.)، تحریر الوسیله، قم: مؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان.
49. الموسویالخوئی، سیدابوالقاسم(1416ق.)، صراط النجاه فی اجوبه الاستفتائات با حاشیه آیتالله جواد تبریزی، قم: دفتر نشر برگزیده.
50. موسویسبزواری، عبدالاعلی(1399ق.)، مهذب الاحکام، نجف: انتشارات آداب.
51. مؤمن سبزواری، محمد باقر(بیتا)، کفایه الاحکام، اصفهان: بهنشر.
52. مؤمنقمی(1415ق.)، کلمات سدیده فی مسائل جدیده، قم: مؤسسه نشر اسلامی.
53. نائینی، محمدحسین(1409ق.)، فوائد الاصول، قم: مؤسسه نشر اسلامی.
54. نجفی، محمد حسن(1403ق.)، جواهر الکلام فی شرح شرایع الاسلام، تحقیق شیخ عباس قوچانی، قم: دارالکتب الاسلامیه، چاپ ششم و(1918م)، بیروت: داراحیاء التراث العربی.
55. نراقی، احمد(1405ق.)، مستند الشیعه فی احکام الشریعه، قم: انتشارات آیتالله مرعشی.
56. هاشمی، سید محمود(1405ق.)، بحوث فی علم الاصول، تهران: مجمع جهانی شهید صدر.
[1]- «لعل ذلک کله لعموم ادله الوصیه ولذا جاز تعلقها بالمعدوم الذی هو غیر قابل لتعلق صفه الملک به، لو لا الدلیل حتی ما کان فیه غیر معتاد الوجود، و بالحقوق و نحوها و... فتصبح الوصیه حینئذ بالعین التی لا تدخل فی الملک، لکن للمستولی علیها حق اختصاص بها، علی معنی الوصیه بذلک الحق الذی للموصی و... بالجمله عمومات الوصیه شامله لذلک کله و لکل حق قابل للنقل و لو بصلح او شرط... بل لعل الضابط فیها تعلقها بکل شئ الا ما علم خلافه»